• سه شنبه 4 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 14 شوال 1445
  • 2024 Apr 23
یکشنبه 2 اردیبهشت 1397
کد مطلب : 13067
+
-

دیدار با خانواده جانباز شهید در محله «امامت»

زخم جنگ بر تن معصومیت فرزند

زخم جنگ بر تن معصومیت فرزند

مهناز شریفی | خبرنگار:

منطقه 13


از 14سالگی که زندگی‌اش با زندگی  علی آقا گره خورد، آنقدر غرق محبت‌های صادقانه آن مرد سراپا مهربانی شد که حس می‌کرد دیگر چیزی کم ندارد. جنگ اگر رشته خوشی‌هایشان را پاره نمی‌کرد، یقین می‌کرد خوشبخت‌ترین زن دنیاست. اما گاز سمی سوغات دشمن که مهمان ریه‌های مرد خانه‌اش شد، برگ‌های آرامش و شادی یکی یکی از درخت زندگی‌اش افتاد و بهارش خزان شد.

«ملوک (مرضیه) لطیفی» پس از سال‌ها پرستاری خستگی‌ناپذیر از «علی طایفه زرکش» جانباز محله امامت، اکنون 2سال است روزها و شب‌هایش را با جای خالی او سر می‌کند. اما این روزها او یادگار دیگری از جنگ در خانه دارد که همه هم و غمش سلامتی اوست و این بار به خاطر او خود را فراموش کرده است... 
    
«جز محبت از آن مرد، چیزی ندیدم. همیشه اول مهر، روز تولدم، برایم هدیه می‌گرفت. روز زن، با همدستی دخترهایمان برایم تدارک می‌دید. روز مبعث که سالگرد ازدواج‌مان بود که جای خود داشت. 41سال زندگی کردیم اما یکبار نشد تاریخ ازدواج‌مان یادش برود. شده بودیم ضرب‌المثل فامیل. فردای سالگرد ازدواج‌مان خانم‌های فامیل زنگ می‌زدند و می‌پرسیدند: علی آقا این دفعه هم یادش بود؟‌» مرضیه خانم لبخند بر لب ادامه می‌دهد: «برای همه، سراپا محبت بود. خواهرزاده‌هایم پس از شهادتش گفتند: سرباز که بودیم، وقتی می‌آمدیم برای خداحافظی از شما، علی آقا یواشکی در جیبمان پول می‌گذاشت. هنگام ازدواج‌مان هم هوایمان را داشت... با همان حقوق کارمندی، برای نیازمندان برنج و روغن و... می‌خرید و می‌برد. شاید باور نکنید، حتی برای دریافت یارانه ثبت‌نام نکرد. می‌گفت: بر ما حرام است چون خانه داریم و از پس زندگی‌مان بر می‌آییم. پس از شهادتش، ما هم مانند خودش رفتار کردیم، همه وسایل درمانش شامل تخت، کپسول اکسیژن، دستگاه ساکشن، ویلچر و... را به درمانگاه آموزش و پرورش هدیه دادیم.»


شبیه فیلم‌های سینمایی... 

«جنگ که شروع شد، علی آقا ابتدا از طرف آموزش و پرورش برای انتقال کمک‌های مردمی به جبهه رفت، اما پس از مدتی فقط به‌عنوان رزمنده داوطلب به خط مقدم اعزام می‌شد. روزهای اعزام، همسایه‌ها پشت پنجره خانه‌هایشان برای تماشای فیلم اشک‌آور خداحافظی او با 3دختری که جانش به جان آنها بسته بود، صف می‌کشیدند. علی آقا گریه کنان بچه‌ها را می‌بوسید، خداحافظی می‌کرد و می‌رفت، اما هنوز به سر کوچه نرسیده، دلش طاقت نمی‌آورد و بر می‌گشت و دوباره بچه‌ها را بغل می‌کرد!‌» اما آخرین اعزام رزمنده، زندگی آنها را زیر و رو کرد.

همسر جانباز شهید می‌افزاید: «علی آقا سالم رفت و با جراحت شیمیایی برگشت. ماجرا از این قرار بود که وقتی هواپیماهای عراقی در سردشت بمب شیمیایی ریختند، علی آقا ماسکش را به زن جوان بارداری داده بود که معلوم نبود همراه همسرش چگونه سر از آن معرکه درآورده بودند. درست مانند فیلم‌های سینمایی. علی آقا با چفیه خیسی که دور دهان و بینی‌اش بست، به فعالیتش ادامه داد و مثل خیلی از بچه‌های گردان عمار شیمیایی شد.»


جانباز بی‌درصد! 

از خانواده و دوستان اصرار بود و از علی آقا، انکار. تاول‌های پوستی و سرفه‌های شدیدی که امانش را بریده بود، موجب نشد دنبال دریافت کارت جانبازی برود. مرضیه خانم می‌گوید: «همیشه می‌گفت: من برای رضای خدا رفتم و درجه‌ام را فقط از خدا می‌خواهم. اما وقتی حالش وخیم شد، سوابق خدمت داوطلبانه علی آقا در جبهه و تأییدیه جراحتش از ناحیه ریه، چشم و پوست را از مقر لشکر27 محمد رسول الله(ص) گرفتم و به کمیسیون پزشکی ارائه کردم. با اینکه کمیسیون بدوی رأی به جانبازی او داد، اما کمیسیون عالی این رأی را تأیید نکرد.

ماجرا این بود که علی آقا در آن 2سال که با شدت گرفتن جراحت‌هایش مدام روی تخت بود، هم سکته مغزی کرد و هم با اینکه همیشه به‌طور مستمر اهدای خون می‌کرد، گرفتار دیابت شد. به همین دلیل کمیسیون عالی اعلام کرد زخم‌های عمیق بدن علی آقا که یادگار بمباران شیمیایی بود، عوارض ناشی از بیماری دیابت است! در نهایت، با وجود دوندگی‌های ما، پیگیری دوستانش، عیادت شهردار و رئیس بنیاد شهید منطقه از علی آقا و قول مساعدت‌، جانبازی او تأیید نشد. علی آقا در حالی پیش رفقای شهیدش رفت که دست آخر برایش کارت جانبازی صادر نکردند.» 


همسر جانباز هم جانباز است

وقتی برای عکاسی، زاویه قاب عکس علی آقا را در دستان مرضیه خانم میزان می‌کنم، با اشاره به لکه بزرگ سفید روی دستش می‌گوید: «یک ماه پس از شهادت علی آقا این لکه‌ها پیدا شد و کم‌کم به‌صورتم سرایت کرد. دکتر تا دید، گفت: عصبی است.» مرضیه خانم پوسته‌های دستانش را نشان داده و ادامه می‌دهد: «دستانم تاول می‌زنند و زخم می‌شوند، درست مانند تاول‌های بدن علی آقا. اوایل که علی آقا از سردشت برگشته بود،

این تاول‌ها در دست و پایم شروع شد. دکتر که از آن نمونه‌برداری کرد، گفت: خانم! شما مگر منطقه بودید؟! اینها آثار جراحت شیمیایی است. پس از شهادت علی آقا دوباره شروع شده؛ تاول می‌زند، گوشت را می‌خورد و به شکل زخم‌های ناخوشایندی درمی‌آید.» می‌گویم: واقعیت این است که با سختی‌های این سال‌ها در پرستاری از علی آقا، شما هم جانباز شده‌اید، متواضعانه در جواب می‌گوید: «نه. من که سختی ندیدم. الهی بگردم، او خیلی عذاب کشید. می‌دانی! با خودم می‌گویم شاید این زخم‌ها هست تا ما یادمان نرود جانبازانی مانند علی آقا در این سال‌ها چه کشیده‌اند.»


ما هنوز یادگار جنگ داریم

«در اوج بیماری علی آقا دکتر گفته بود من باید کمرم را عمل کنم. اما امکانش نبود چون مدام باید از علی آقا پرستاری می‌کردم. اکنون بعد از علی آقا، همه فکر و ذکرم شده بیماری قاسم، پسرم.» شیرزن خانه جانباز شهید ادامه می‌دهد: «قاسم را خدا پس از جنگ و بعد از شیمیایی شدن علی آقا به ما داد. آن موقع هیچ‌کس به ما آگاهی نداد که بچه‌دار شدن رزمندگان شیمیایی، خطرناک است. قاسم مانند بسیاری از فرزندان جانبازان شیمیایی، دچار اختلال ذهنی و عصبی شد.

اما علی آقا هرگز از شرایط قاسم شکایت نمی‌کرد و به من می‌گفت: این بچه، کلید در بهشت است. این در را یک وقت رها نکنی. راضی‌باش به رضای خدا.» مرضیه خانم می‌افزاید: «مرور زمان، ناراحتی‌های قاسم را تشدید کرده است. شوک ناشی از شهادت علی آقا نیز موجب شده تشنج‌های‌گاه و بیگاهش به هفته‌ای یکبار افزایش پیدا کند. به همین دلیل مدام گرفتار درمان قاسم هستم که هزینه‌های سنگینی دارد. هر بار داروهایش 500هزار تومان هزینه دارد. اینها را می‌گویم که مردم بدانند ما هنوز یادگارهای جنگ را در خانه‌مان داریم.

اگر همین حقوق بازنشستگی آموزش و پرورش علی آقا نبود، نمی‌دانم باید چه می‌کردم؟ حقوقی که تازه بعد از افزایش، به یک میلیون و 500هزار تومان رسیده. خدا می‌داند همان‌گونه که در زمان علی آقا هیچ چیز برای خودمان نمی‌خواستیم، حالا هم به فکر خودم نیستم؛ فقط می‌خواهم مسئولان برای هزینه‌های درمان پسرم قاسم به کمک من بیایند.»


محبت هم‌محله‌ای‌ها، مرهم دردهای ما

«ما بودیم و جانبازی تأیید نشده علی آقا و هزینه‌های سنگین درمانش. خدا می‌داند چقدر از این و آن قرض کرده بودم. اگر لطف و کمک دوستان علی آقا و حمایت اقوام نبود، هرگز نمی‌توانستم از پس آن هزینه‌ها بربیایم.» مرضیه خانم ادامه می‌دهد: «2سال آخر، اتاق خواب خانه را تبدیل به اتاق آی.‌سی. یو کرده بودیم و هر روز یک دکتر برای پانسمان زخم‌های بدن علی آقا به خانه می‌آمد که هر بار هزینه‌اش 100تا200هزار تومان می‌شد. گاهی درمانده می‌شدم که؛ خدایا چه کنم؟ هزینه پانسمان امروز را از کجا بیاورم؟ یک دفعه در می‌زدند و یکی از دوستان علی آقا یا هم‌محله‌ای‌ها می‌آمد عیادت و موقع خداحافظی، یک بسته پول می‌گذاشت کنار بالش علی آقا و می‌گفت: قابلی ندارد. چند تا کمپوت برای داش علی بخرید... واقعاً معجزه بود. بزرگی خدا را در آن روزها به چشم دیدیم. نمی‌گذاشت ما خجالت بکشیم.

دوستانش در مسجد صاحب‌الزمان(عج) خیلی هوایش را داشتند. محمد آقا و آقای ارجمندی که ان‌شاءالله خیر ببینند، نسخه‌های علی آقا را می‌گرفتند و با هزینه خودشان می‌پیچیدند.» همسر جانباز شهید محله امامت امروز هم دلش به محبت‌های هم‌محله‌ای‌ها گرم است: «بچه‌های مسجد صاحب‌الزمان(عج) بعد از شهادت علی آقا هم ما را تنها نگذاشته‌اند و به یاد داش علی‌شان هستند. شب‌های تاسوعا که با دسته عزاداری مسجد می‌آیند و به یاد علی آقا جلو خانه‌مان سینه‌زنی می‌کنند، دلمان شاد می‌شود.»

این خبر را به اشتراک بگذارید