• دو شنبه 28 اسفند 1402
  • الإثْنَيْن 8 رمضان 1445
  • 2024 Mar 18
سه شنبه 23 دی 1399
کد مطلب : 121645
+
-

سال خاموشی چراغ‌ها

زویا پیرزاد پدیده‎‌‎ ادبی این سال را منتشر کرد

داستان
سال خاموشی چراغ‌ها


محمد مقدسی   

در سال‎‌‎هایی که شاگردان گلشیری یک به یک با کتاب‎‌‎هایشان از راه می‎‌‎رسیدند و حرف‎‌‎هایی درباره فرم و زبان و تکنیک داشتند و در جوایز نوپای ادبی پشت سر هم تجلیل می‎‌‎شدند، رمانی از راه رسید که بدون هیچ ادعایی در محافل ادبی، آهسته و پیوسته آمد، سینه‌به‌سینه، تبلیغ و کم‎‌‎کم تبدیل به پرفروش‎‌‎ترین و پرمخاطب‎‌‎ترین رمان سال‎‌‎های آخر دهه70 شد. رمان «چراغ‎‌‎ها را من خاموش می‎‌‎کنم» نوشته زویا پیرزاد که حالا به چاپ صدودوم رسیده ‎‌‎است. سه‌نسل آن را خوانده‎‌‎اند و قصه خود را در آن جسته‎‌‎اند. رمان پیرزاد بیش و پیش از هر چیز اهمیت داستانگویی را مشخص می‎‌‎کرد. زویا پیرزاد با زبان روان و نگاه پر از احساس خودش به سراغ مغفول‎‌‎ترین بخش خانواده ایرانی دهه‎‌‎های اخیر رفته بود؛ زن خانه‎‌‎داری که در روزمرگی زندگی غرق شده و خود را فراموش کرده بود. بسیاری از مخاطبان که از قضا بیشترین وقت داستان‎‌‎خوانی را هم بین مخاطبان ایرانی داشتند، زندگی خود را در زندگی کلاریس، قهرمان رمان می‎‌‎یافتند و با گم‌شدن او در روزمرگی زندگی همذات‎‌‎پنداری می‎‌‎کردند و دوست داشتند به همراه او کمی این سیر ساکن و راکد را به هم بزنند. رمان چراغ‎‌‎ها را من خاموش می‎‌‎کنم، آن‌قدر نمونه موفقی بود که بعد از آن تعداد بسیاری، از درونمایه آن تقلید کردند و رمان پیرزاد تبدیل به کهن‎‌‎الگوی داستانیِ زنان روشنفکر در دهه‎‌‎های بعد شد که بعد از 20سال هرچند کم‎‌‎فروغ‎‌‎تر اما همچنان ادامه دارد. در انتهای دهه1360 از نویسندگانی گفتیم که از ایران مهاجرت کرده بودند و تجربه زیسته خود در غربت را نوشته بودند. آثار آنها از همان زمان جسته و گریخته مجوز چاپ می‎‌‎گرفت و به‎‌‎دست مخاطب ایرانی می‎‌‎رسید. رضا قاسمی، نویسنده ساکن فرانسه در سال1375 رمانی نوشت با نام «همنوایی شبانه ارکستر چوب‎‌‎ها» که ابتدا در آمریکا و بعد از پنج‌سال در ایران چاپ شد. این رمان نمونه اعلای ادبیات فرمالیستی بود و در آن مرز خیال و واقعیت درهم آمیخته بود. قهرمان داستان، مهاجری ایرانی ساکن طبقه ششم آپارتمانی بود که 12اتاق داشت. همسایگان قهرمان داستان، مهاجران ایرانی و فرانسوی‎‌‎ بودند که هرکدام ماجرایی داشتند و داستان حول ماجراهای برخود او با این همسایگان پیش می‎‌‎رفت. روایت رنج‎‌‎آور قاسمی از زندگی مهاجری گمشده در هزارتوی غربت به‎‌‎خاطر روایت اول شخص، زبان بی‎‌‎پروا و ساختار مالیخولیایی‎‌‎اش از فرزندان خلف «بوف کور» بود. درواقع رضا قاسمی از زیر شنل هدایت بیرون آمده بود و همانطور که انتظار می‎‌‎رفت، در محافل روشنفکری ادبی هم بسیار مورد ستایش قرار گرفت. نویسندگان نسل جدید و تازه‎‌‎نفس هم در این سال آثاری را منتشر کردند. مرجان شیرمحمدی که تا پیش از آن در بازیگری شناخته شده‎‌‎ بود، در این سال مجموعه‌داستان «بعد از آن شب» را منتشر کرد که در جوایز ادبی مورد ستایش قرار گرفت. یکی از داستان‎‌‎های این مجموعه با نام «بابای نورا» منبع اقتباس رسول صدرعاملی برای ساختن فیلم «دیشب باباتو دیدم آیدا» بود و سه‎‌‎گانه دخترانه صدرعاملی را تکمیل کرد.یعقوب یادعلی، نویسنده جوانی بود که در این سال مجموعه داستان «احتمال پرسه و شوخی» را منتشر کرد. یادعلی در این مجموعه‎‌‎داستان لحنی ساده و بی‎‌‎تکلف داشت و اصول از پیش تعیین‎‌‎شده در ذهن را به‌هم می‎‌‎ریخت و حتی با خودش شوخی می‎‌‎کرد.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید