• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
یکشنبه 26 آذر 1396
کد مطلب : 1212
+
-

جست‌وجوی هویت محلی میان قصه‌‌های تهران

بخشی از خاطرات اهالی قدیم تهران با ویژگی‌ها ی محله‌هایشان گره خورده و این روزها، انگار تکه‌ای از هویتشان را در همان محله‌‌ها جا گذاشته‌اند

تهران گردی
جست‌وجوی هویت محلی میان قصه‌‌های تهران

«بچه این محله‌بودن» عبارتی نامانوس در این سال‌هاست. آنچه پدران و مادران ما و بعضا خودمان در خاطرات کودکی‌مان مرور می‌کنیم، حس تعلق نه به کوچه که محله‌ای است که در آن دویدیم و بازی کردیم و بزرگ شدیم و حالا با یادش به خیر از همسایگان و اهالی محله و پاتوق‌های سر گذر و نشانه‌ها و مخفیگاه‌های بچه‌های محل که فقط خودمان می‌دانستیم کجاست، حرف می‌زنیم. اما بچه این محله بودن، حالا برای فرزندانمان غریب است و ما هم این روزها فقط با خاطرات این مفهوم پر معنا زندگی می‌کنیم. ما و محله‌هایمان  هر دو تغییر کرده‌ایم. نه محله‌های قدیمی‌مان معنا و هویت و نشانه‌هایشان را به خوبی آن روزها حفظ کرده‌اند و نه آدم‌هایش همانهایی هستند که تک‌تک اهالی را با شغل و منش و سلوکشان می‌شناختند. دیگر نه محله‌هایمان به ما هویت می‌دهند  و نه ما به آنها؛ فقط آشفته و ناآرام کوچه به کوچه، ‌محله به محله چهار طرف شهر را می‌گردیم و چند سال یک‌بار گوشه‌ای را برای سکونت انتخاب می‌کنیم؛ گوشه‌ای برای یافتن همان هویتی که سال‌‌ها پیش در دل محله‌های کودکی‌مان جا گذاشتیم.  

«حال و هوای خیابان لرزاده(منطقه 12) چیز دیگری بود. با بچه‌های محل، تیم فوتبالی به اسم گلزار درست کرده بودیم و هر روز با محله‌‌های مجاور مسابقه می‌دادیم. نماز جماعت مغرب و عشا و ایام عزاداری همراه پدرانمان یا مسجد لرزاده بودیم و پای صحبت مرحوم برهان و یا مسجد همت‌آباد»؛ اینها را محمدراد می‌گوید که تا 16سالگی ساکن خیابان اتابک در لرزاده بوده و به واسطه شغل پدرش که از معتمدان و سرشناسان محل بوده خانه‌شان را به اسم خانه طلافروش هم می‌شناخته‌اند؛ خیلی از خانه‌ها را به واسطه شغل مردخانه یا اصلیت آنها نشانی می‌دادند؛ خانه طلافروش، خانه اصفهانی‌‌ها و... . آقای راد که در آستانه 66سالگی قرار دارد وقتی می‌خواست از خاطرات محله کودکی و نوجوانی‌اش بگوید دست به قلم شد تا انبوه خاطرات سال‌‌های قبلش را فهرست و از میانشان بهترین‌ها را نقل کند؛ بهترین و به یاد ماندنی‌ترین خاطراتی که سال‌ها در دل یکی از محله‌های قدیمی تهران شکل گرفته، «خیابان اتابک عریض و بن‌بست بود وخانه ما در ابتدای آن قرار داشت. همه محل یکدیگر را می‌شناختند و به داد هم می‌رسیدند. روزهای آخر سال، این خیابان بن‌بست، محل شستن فرش‌‌های خانه‌ها بود و گاهی تکاندن و بلند‌شدن خاک یکساله فرش‌ها صدای اعتراض برخی خانه‌ها را هم بلند می‌کرد. خانم‌های محل روزهای ‌ماه رمضان در خانه چهاراتاقه عصمت‌الزمان برای مجلس قرآن جمع می‌‌شدند. آخرین شب‌ماه رمضان نیز روی بام خانه‌ها می‌رفتیم و با دیدن هلال ‌ماه، عید را تبریک می‌گفتیم. صبح فردا با شنیدن صدای صلوات مردان محله بیدار می‌شدیم که برای همراهی و بردن حاج‌آقا محقق، امام جماعت مسجد همت‌آباد، برای خواندن نماز عید می‌آمدند. خانه حاج آقا در همسایگی ما قرار داشت.» محله‌های آن سال‌‌ها همه‌‌چیز درون خودش داشت؛ تعاملات محلی و همسایگی، مراسم اعتقادی و عبادی جمعی، اجرای آداب و رسوم فرهنگ ایرانی، تفریحات جمعی و تمام آن آداب و رفتاری که زندگی روزانه‌شان را تعریف می‌کرد. فرامرز رفیع پور، استاد جامعه شناسی معتقد است که ما در نظام سنتی‌مان چیزی به نام محله داشته‌ایم و داریم که دارای کارکردهای بسیار مهم اجتماعی بوده و هنوز هم هر چند کمتر، شاهدش هستیم. «یک روز در آبان سال 42دیدم جمعیت زیادی از اهالی محل مقابل خانه‌ای تجمع کرده‌اند. علت را که جویا شدم فهمیدم مرد آن خانه که نامش حاج اسماعیل رضایی بود به همراه طیب حاج‌رضایی اعدام شده‌است. همراهی و همدردی اهالی محل با خانواده حاج اسماعیل در آن شرایط اختناق بسیار جالب بود. اهالی محل یکدیگر را تنها نمی‌گذاشتند. »آقای راد از سال46 به محله پاسداران امروزی مهاجرت کرد؛ جایی که به گفته خودش نه خبری از آن رفت‌وآمدها بود و نه همسایه‌ها یکدیگر را می‌شناختند؛ «‌جز با خانه کناری‌مان با کسی آمد و رفتی نداشتیم؛ همان چیزی که امروز در محله کاشانک که ساکنش هستم وجود دارد و جز همسایگان ساختمان 5واحدی مان کس دیگری را نمی‌شناسیم؛ نه ما و نه بچه‌هایمان.»

رخنه ویرانگر تجارت در دل محله‌های قدیم  حشمت‌الله پیرهادی، 59ساله و بزرگ‌شده محله پامنار است. محله پامنار کودکی‌هایش را با هیچ کجای دنیا عوض نمی‌کند. لذت دوران کودکی و دبستانش در مسیر خانه تا مدرسه خلاصه می‌شده؛ «با برادرم هر روز از دل بازار رد می‌شدیم، سری به حجره پدرم می‌زدیم و بین راه در بازار می‌چرخیدیم و خوراکی‌های مختلفی می‌خریدیم.»مسجد چهل‌تن بازار و مسجد پامنار پاتوق آقای پیرهادی و همسالانش برای شب‌های قدر بوده و همین، علاقه او را به بازار بیشتر کرده است؛ «اهالی پامنار آن روزها مرام خاصی داشتند، همگی دستگیر یکدیگر، مذهبی و متمول بودند و حواسشان به اوضاع همسایه‌ها بود. »سال‌ها بعد آقا‌حشمت‌الله، پامنار دوست‌داشتنی‌اش را رها می‌کند و به خیابان ایران می‌رود؛ یکی از مهم‌‌ترین و تأثیرگذار‌ترین محله‌های تهران در سال‌های انقلاب و بعد از آن؛« گسترش راسته‌های تجاری ما را مجبور به این جابه‌جایی کرد. بعد‌ها این اتفاق در خیابان ایران هم افتاد. وقتی فروشگاه‌های لوازم خانگی امین‌حضور تا خیابان گل‌محمدی و نزدیکی مدرسه علوی آمدند، شورای محل شکایت کردند و دیگر این مغازه‌ها امتداد نیافتند اما همانها هم که بودند کار خودشان را کردند و بسیاری از ساکنان اصیل و قدیمی ایران با وجود میل باطنی‌شان، ‌مهاجرت کرده و دیگر مناطق و محله‌ها را انتخاب کردند. اما خوشحالم که فرزندانم در خیابان ایران بزرگ شده‌اند. این یکی از افتخارات من و فرزندانم است». اما عرق و دلبستگی امثال آقای پیرهادی به خیابان ایران و محله پامنار متعلق به خاطرات همان روزهاست؛ محله‌ای که رشد و بالندگی فرزندانش در آن جزو افتخاراتش محسوب می‌شود. به گفته خودش« امروز و این سال‌ها یکدستی این خیابان از بین رفته و رفتار ساکنان امروزی، اندک شباهتی به سلوک و منش ایران‌نشین‌های آن سال‌ها دارد هر کجا همدیگر را ببینیم حتی اگر نشناسیم از برخی سلوک و رفتارها می‌فهمیم که طرف اهل کجاست».  زنان ساکن محله‌های قدیمی هنوز هم به محله‌هایشان وابستگی قلبی دارند. دورهمی‌های زنان برای مراسم عید و عزاداری و نقشی که زنان گیس‌سفید و معتمد در محله‌ها ایفا می‌کردند یکی از این خاطرات است. مهین‌دخت هادیان 56ساله هم که بعد از ازدواجش ساکن خیابان ایران شده، می‌گوید:« آنجا محله یکدستی بود و همسایه‌ها هوای یکدیگر را داشتند. در غیبت همسرم که به سفرهای کاری متعددی می‌رفت دیگر همسایه‌ها نمی‌گذاشتند تنها بمانیم. زنان دنیادیده و سالخورده آن محله نگران زندگی جوان‌ترها بودند و من بارها شاهد بودم که با پادرمیانی و نصیحت آنها چند زندگی در شرف جدایی، دوباره جان گرفتند و ادامه پیدا کردند. بهترین دوستی‌های من متعلق به همان محله است». خانم هادیان نیز مانند اکثر قدیمی‌های آن محله به‌خاطر توسعه بافت تجاری و در کنارش توسعه آپارتمان‌نشینی، نقل‌مکان کرده است؛ «بیشتر دوستان و هم‌محله‌ای‌هایمان، پاسداران را برای سکونت انتخاب کرده‌اند و ما هم برای حفظ همان روابط و دوستی‌‌ها ساکن پاسداران شدیم. اینجا را دوست دارم اما محله قدیمی آن سال‌ها چیز دیگری بود».

این خبر را به اشتراک بگذارید