• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
چهار شنبه 3 دی 1399
کد مطلب : 119599
+
-

احترام بیضایی واجب است

همیشه غریبه، همیشه استاد

یادداشت یک
همیشه غریبه، همیشه استاد

سعید مروتی_روزنامه نگار

   این نه ادعا که واقعیتی ملموس و قابل اثبات است: هیچ هنرمندی در تاریخ معاصر ایران به اندازه بهرام بیضایی، احساس غریبه‌بودن در جمع را نداشته و این حس را در آثارش به نمایش نگذاشته است. نخ تسبیح آثار پرتعداد بیضایی شامل فیلم‌های ساخته‌شده و ساخته‌نشده و نمایش‌های روی صحنه‌رفته و از اجرا باز مانده، همین غرابت تمام‌نشدنی است. در آثار بیضایی معمولا غریبه‌ای هست و آرمانی. سوی مقابل، جمعیتی هست و اصراری بر نشدن و نتیجه‌نگرفتن. از معلمی که در «رگبار» (اولین فیلم بلند بیضایی) به محله‌ای قدیمی می‌آید و در نهایت از صحنه محو می‌شود تا کارگردان «وقتی همه خوابیم» (آخرین فیلم استاد) که شرایط حاکم بر سینمای ایران اجازه ساختن فیلم مطلوبش را نمی‌دهد، کاراکترهای برگزیده فیلمساز، غریبه‌هایی بوده‌اند که تفاهم با جمع برایشان غیرممکن بوده. می‌گویم کاراکتر و نه قهرمان که بیضایی همواره از ساختن قهرمان، دست‌کم به تعریف کلاسیکش پرهیز داشته است (این جمله حکمتی در رگبار هنوز در ذهن‌ها مانده؛ «در من هیچ عنصر قهرمانی نیست.»). شخصیت‌های بیضایی حتی آنها که به‌ظاهر شمایل قهرمانی دارند، چنان مشحون از اندوهی تراژیک و تقدیری تغییر‌ناپذیرند که در نهایت گریزی از قربانی‌شدن ندارند؛ گویی خروج از دایره غرابت و جدا‌افتادگی امکان‌پذیر نیست. استثناهایی البته هست؛ مثل «باشو» که در نهایت غریبه در جمع پذیرفته می‌شود یا «مسافران» که با روشنایی و امید به پایان می‌رسد ولی قاعده همان است که گفتم. استادی که جهان اثر را می‌آفریند، در نهایت همین راه را می‌رود و تک‌افتادگی و ناهمگونی‌اش را با جامعه نمایان می‌کند.

   فیلم‌های بهرام بیضایی، معمولا در فضای صفر و صدی قضاوت می‌شوند. یک طرف دوستداران استاد ایستاده‌اند و به ستایش هر محصولی از این مظهر فرهیختگی مشغولند. سمت دیگر هم گروهی پرشمار قرار دارند که با احترام به استاد و پذیرش سواد و دانایی غیرقابل انکارش (چگونه می‌شود فرهیختگی بیضایی را انکار کرد؟) پای تکلف و تصنع را وسط می‌کشند. می‌گویند در سرزمینی که صفا و صمیمیت و حس و حال، همیشه بیشتر از تکنیک و فرم و توجه به جزئیات مورد عنایت قرار گرفته، طبیعی است که رگبار که ضعیف‌ترین فیلم بیضایی به لحاظ تکنیکی است (و فیلمبردارش با زوم‌های بی‌دلیل و فیلمفارسی‌وار، بخشی از زحمات کارگردان را هدر داده) به‌خاطر گرما و حس و حالش بیشتر از مثلا «غریبه و مه» (که از نظر ساختار بصری تجربه‌ای کم‌نظیر در سینمای ایران است) در یادها مانده. جنس دیالوگ‌های فیلم‌های بیضایی، میزانسن‌ها و مجموعه عناصر سبکی استاد، سلیقه، بینش و نگاهی را بازتاب می‌دهند که می‌شود با آن موافق یا مخالف بود ولی نمی‌شود انکارش کرد. این سینمای بیضایی است با همه اندوخته‌ها و دانش فراوانی که همه اذعان داریم استاد از آن برخوردار است. این سطح از دانایی و فرهیختگی احترامی را می‌طلبد که به‌نظرم همیشه بیضایی در سطحی شاید فراتر از هم‌نسلانش از آن بهره‌مند بوده است؛ احترام و ستایشی که جامعه روشنفکری، روزنامه‌نگاران، منتقدان و مخاطبان که خاستگاه‌شان طبقه متوسط شهری است، همیشه نثار بیضایی کرده‌اند. در جامعه روشنفکری و میان هنرمندان، بیضایی همیشه در صدر ایستاده و به‌درستی از قله‌ها بوده. نقدها و تفسیرها به جای خود، احترام بیضایی همواره واجب شمرده شده.

   «زمستان ۵۴ هر کس در هر مقامی کوشید تا این فیلم ساخته نشود.»؛ این شاید معروف‌ترین نقل‌قولی باشد که از بیضایی در یادها مانده است؛ جمله‌ای که بر پیشانی فیلمنامه «حقایق درباره لیلا دختر ادریس» نقش بست؛ یکی از انبوه فیلمنامه‌های بیضایی که در نهایت ساخته نشد.
این نقل‌قول کلیدی، زندگی و هنر بیضایی است؛ هنرمندی که همیشه سدی مقابلش دیده که نمی‌گذاشته او کار کند و این سد الزاما و صرفا دستگاه ممیزی نیست و بسیار فراتر از اینهاست. این حسی که خرده‌گیران از آن به‌عنوان توهم توطئه بیضایی یاد می‌کنند و اینکه او همیشه استاد دیدن نیمه‌خالی لیوان بوده، به گمانم احساسی صادقانه است که به نوعی با بیضایی متولد شده. بیضایی همیشه خود را زیر فشار و اتهام دیده، چنان‌که وقتی خاطراتش از دوران مدرسه را هم مرور می‌کند راوی رخدادهای تلخ می‌شود که در 6 سالگی در مدرسه خسرو خاور از همکلاسی‌اش کتک مفصلی خورده و در همه این سال‌ها اسم پسری که از او کتک خورده یادش مانده؛ اینکه همیشه همکلاسی‌ها اذیتش می‌کرده‌اند و معلم و ناظم و مدیر خواسته یا ناخواسته علیه او بوده‌اند. اینها را بیضایی در کتاب «جدال با جهل» روایت کرده. این احساس غریبگی با جمع که بن‌مایه اغلب آثار بیضایی است، از اینها می‌‌آید. این نکته اساسی زندگی و هنر بیضایی است. همه آن غرابت‌ها، فاصله‌ها و پرهیز از دادن تصویر معمول و متداول از مردم و جامعه، این گم‌شدگی و جست‌وجو برای یافتن هویت فردی و ریشه‌ها و این شک‌کردن به هر چیز به ظاهر مسلم، از اینجا می‌آید. همه آن فیلم‌ها و فیلمنامه‌ها و نمایشنامه‌ها و پژوهش‌ها و تحقیقات و همه آنچه کارنامه استاد را تشکیل می‌دهد از همین نقطه آغاز می‌شود؛ از واکنش به غریبه‌شمرده‌شدن.

   بیش از یک‌دهه است که بیضایی مهاجرت کرده و به سیاق همیشه‌اش در غربت هم بسیار پرکار بوده؛ تدریس و پژوهش و کار تئاتر و...
بیش از یک دهه است که بیضایی حضوری در سینمای ایران ندارد. جایش قطعا خالی است اما آیا خودش هم اینگونه فکر می‌کند. آخرین فیلمش وقتی همه خوابیم، کمتر کسی را راضی کرد و در انتهای دهه80، بیضایی به این نتیجه رسید که خانه پدری را ترک کند. او که سال‌ها متهم به ناسیونالیسم افراطی بوده و شاید بیشتر از هر سینماگری درباره پیشینه، فرهنگ، اسطوره‌ها و آیین‌های ایرانی پژوهش و کار کرده، حالا دلمشغولی‌هایش را در غربت دنبال می‌کند. نمی‌دانم دلش هوای این خیابان‌ها را کرده یا نه اما می‌دانم در اینجا خیلی‌ها دلتنگش هستند. خیلی‌ها که شاید جزو شیفتگانش هم نباشند و آثار فاخرش را متصنع و متکلف بدانند اما آنها هم دلتنگ مرد مو سپید‌کرده محترم و همیشه معترضی هستند که برخلاف ظاهر تلخش، با ناامیدی میانه‌ای نداشت و هیچ سدی جلویش را نمی‌گرفت. ورای دوست‌داشتن و دوست‌نداشتن این فیلم و آن نمایشنامه، حضورش همواره مغتنم بوده. گفتم که احترام بیضایی همیشه واجب است.

این خبر را به اشتراک بگذارید