• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
پنج شنبه 20 آذر 1399
کد مطلب : 118329
+
-

انسانی در شمایل یک ابر

انسانی در شمایل یک ابر

یاسمن مجیدی

چای داغ توی فنجان با گذر زمان سرد می‌شود؛ اما از وقتِ نوشیدنش که گذشت دیگر از دهان می‌افتد و با قند و توت و خرما هم نمی‌چسبد. خوردن نان تازه، سر میز صبحانه، همیشه به آدم مزه می‌دهد؛ اما چند روز که در سفره ماند طعمِ ماندگی می‌گیرد. حرف‌های آدم هم مثل چای داغ و نان تازه است. اگر به موقع و آن‌جا که جای گفتن بود به زبان نیامد و در دل ماند، از دهان می‌افتد و بیات می‌شود.
من حرف‌هایم را به بهانه‌های مختلف قورت می‌دهم. خیال می‌کنم با این کار فراموششان می‌کنم و در نهایت هضم می‌شوند. اما آن‌ها کلمه‌کلمه روی هم انبار می‌شوند. حرف‌های نگفته‌ام روی دلم سنگینی می‌کنند. جایشان تنگ است. دنبال رهایی می‌گردند. راه خروج را گم می‌کنند و آخر، به جای زبان، از چشم‌هایم بیرون می‌ریزند.
این‌طور وقت‌ها من انسانی در شمایل یک ابرم. ابری که قطره‌قطره حرف برای گریستن دارد و منتظر یک ضربه، یک برخورد، برای باریدن است. بر بادهای موسمیِ دلم سوار می‌شوم و از شلوغی‌های اطرافم می‌گریزم. به سوی اولین خشک‌زاری که سر راهم است پرواز می‌کنم و بغضم را بر فراز بذرهای امیدِ از خاک برنیامده خالی می‌کنم.
از آن بالا، می‌بارم و می‌بارم. خورشید از ورای آسمان‌ها مرا می‌بیند؛ اما هرگز به‌خاطر این کار سرزنشم نمی‌کند. خورشید می‌داند وقتی ابری نیاز به سبک‌شدن دارد باید ببارد. پس به او اجازه می‌دهد این کار را بکند.
وقتی سبک شدم، از او می‌خواهم به زمین‌های خیس باران‌خورده بتابد. به بذرهای امیدم که به جز آب به نور خورشید هم نیازمندند، به حرارت و گرمای حضورش. دوباره از غصه‌ها فاصله می‌گیرم. میان مردم برمی‌گردم و از دور رویشی دیگر را به تماشا می‌نشینم.
آسمان دلم گاهی ابری اما اغلب آفتابی است. چون خورشید راستینِ زندگی‌ام همیشه در حال تابیدن است، حتی وقتی آن را نمی‌بینم. من همیشه در مسیر تابش خورشید ایستاده‌ام.
اِرْحَمْ مَنْ رَأسُ مالِهِ الرَّجاءُ، وَ سِلاحُهُ الْبُکاءُ
رحم کن بر کسی که سرمایه‌اش امید و سلاحش گریه است.
فرازی از دعای کمیل

این خبر را به اشتراک بگذارید