• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
چهار شنبه 5 آذر 1399
کد مطلب : 116873
+
-

پیراهن سیاه برای کامبوزیا

نویسنده و کارگردان ارزشمند سینمای ایران با کرونا از دست رفت

پیراهن سیاه برای کامبوزیا

علیرضا محمودی_دبیر گروه ادب و هنر

شبیخون کرونا، به اردوگاه فرهنگی ما رسیده. روزی نیست که یکی از اهل نوشتن و گفتن یا خواندن و نواختن، با این منحوس ملعون به زمین سرد نیفتد و جانش در آسمان ابری محو نشود. در میان همه همشهریان و هموطنانی که این روز‌ها، روزگار را به‌خاطر گیرو ودار این واگیر از دست می‌دهند، نام اهل هنر، دریغ و حسرت را همگانی‌تر می‌کند. آنها که با آخرین اثرشان عواطف ما را به درکشان از جهان معطوف می‌کردند، حالا با آخرین نفسشان ما را به غیبت‌شان مغموم. ما می‌مانیم و حسرتی و این آسمان گرفته ابدی. قابی غم‌انگیز که دیروز صبح برای کامبوزیا پرتوی، نویسنده و کارگردان ایرانی 64ساله بسته شد. همه می‌دانند که بدترین زمان برای مرور کارنامه هر هنرمندی، وقتی است که به‌کار بردن فعل مضارع برایش ممنوع می‌شود. این کارنامه با فعل ماضی مانند میوه مجلس عزاست؛ بی‌طعم. فقط برای آنکه یادمان باشد آن‌که کرونا از ما گرفت، که بود. کامبوزیا پرتوی از نسل سینماگرانی بود که در دهه 50به عرصه رسیدند. سینمای آزاد و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان دری باز برای این جوانان بود. او تحصیل را ناتمام رها کرد تا در سینمای آزاد باشد. نخستین فیلم بلندش را در نیمه دهه 60با نام عینک در شبکه دو برای نوجوانان ساخت. با همین دست فرمان به کانون رفت تا ماهی (1366) را بسازد. پرتوی به‌عنوان فیلمنامه‌نویس خیلی زود به سینمای حرفه‌ای پا گذاشت برای مهرجویی(شیرک) و برای کیمیایی طرح (گروهبان) نوشت. هم به سیاق کانونی فیلم می‌ساخت (ماهی و بازی بزرگان) هم برای اکران، فیلم پرفروش رو می‌کرد(گربه آوازه‌خوان و گلنار). کافه ترانزیت و کامیون، تلاش‌هایش برای جدل با فرم نامهربان فیلم‌های جاده‌ای بود. هم با صدرعاملی فیلمنامه می‌نوشت(من ترانه 15سال دارم) هم با مجید مجیدی همکاری می‌کرد (محمد رسول‌الله). رکورددار همیشگی سیمرغ جشنواره فجر برای فیلمنامه‌نویسی با 4بار رفتن روی صحنه (من ترانه ۱۵ سال دارم، کافه ترانزیت، فراری و کامیون) و 2بار در جشن خانه سینما (قطعه ناتمام و کافه ترانزیت). با این همه اهل خرقه و مرشد بازی و نوچه‌پروری نبود. همیشه در محفل جوانان بی‌ریا می‌نشست و هرچه در چنته داشت رو می‌کرد؛ با دست بازی و دل به کاری. وقتی خبر رفتنش آمد. خیلی‌ها سراغ پیراهن سیاه را گرفتند. او مانند آهی همیشه برای سینمای ایران ماند و رفت.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید