• سه شنبه 4 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 14 شوال 1445
  • 2024 Apr 23
پنج شنبه 1 آبان 1399
کد مطلب : 113816
+
-

گوش گنده‌ی دنیا...

گوش گنده‌ی دنیا...

طوبا ویسه

مادربزرگم می‌گوید: «دنیا یک گوش گُنده دارد.» یعنی این‌که حرف‌های ما را خوب می‌شنود و افکار ما را می‌خواند. بعد می‌گوید: «هرچه بد فکر کنی، آن اتفاق بد به سرت می‌آید.» مادربزرگ می‌گوید: «باید به خودمان و زندگی انرژی مثبت بدهیم.»
 هروقت غُر می‌زنیم که این چه وضع لپ‌تاپ خانه است و مگر می‌شود که من و خواهرم هردو با یک لپ‌تاپ کار کنیم، همه‌اش هنگ می‌کند و جان ما را به لب می‌رساند و هی معلم‌ها می‌گویند که غیبت داشته‌ایم، می‌گوید: «هیس! گوش گنده‌ی دنیا یادتان رفت؟»
بعضی وقت‌ها که به پدر می‌گوییم یک گوشی حسابی برای ما بخر و پدر ردیف می‌کند که هزینه‌های اجاره‌خانه و قسط‌ها و خرج ماشینش را و این‌که چه‌طوری باید این کار را  انجام دهد که اصلاً  امکان ندارد و ما غر می‌زنیم و می‌گوییم لعنت به این زندگی... مادربزرگ می‌آید وسط و با اخم به ما یادآوری می‌کند باز گوش دنیا را یادمان رفته است.
اما خیلی ناراحت‌کننده‌تر این‌که نوجوانان زیادی هستند که به‌خاطر نداشتن حتی همین لپ‌تاپ کهنه که مدام هنگ می‌کند و جان ما را به لب رسانده، از دنیا نا امید شده‌اند و دلمان کباب شده است و البته این چیزها را اصلاً به مادربزرگ نمی‌گوییم...
اما خیلی غصه می‌خوریم. پدر می‌گوید: «پویش‌های مردمی راه افتاده است که همه دست به دست هم بدهند تا برای همه‌ی کودکان و نوجوانان ایرانی راهی باز شود که همه دارای تلفن‌همراه یا لپ‌تاپ شوند.» که خیلی خوشحال‌ خواهیم شد که گوش دنیا این موضوع را مد نظر داشته باشد. بعد من و خواهرم می‌گوییم چه‌طور گوش گنده‌ی دنیا حرف‌های خوب ما را نمی‌شنود! این که نشد که هرچه را بد است بشنود و برای ما بد بخواهد و هرچه را خوب است برای ما نخواهد؛ این عادلانه نیست! من الآن یک گوشی تلفن چی و چی و چی آخرین مدل دیده‌ام خیلی خوب است توی اینترنت جست‌و‌جو کرده ام و فقط هشت میلیون ناقابل است. خب گوش دنیا لطفاً بشنو و کاری کن تا ما یکی بخریم و با خواهرم شریکی استفاده‌اش کنیم. اما در این میان گوش دنیا یک‌هو کَر می‌شود و اصلاً چیزی نمی‌شنود. حالا که کرونا هم هرروز قربانی می‌گیرد مادربزرگ بیش‌تر حساس شده است؛ شنیدن اخبار هم ممنوع شده است. این که نشد که  دنیا‌جان، هرچه دلش خواست بشنود و هرچه دلش نخواست  نشنود... مادربزرگ انگار می‌داند به چه‌چیزی فکر می‌کنیم؛ چون یک‌هو  به ما اخم می‌کند  و ما ساکت، سعی می‌کنیم تکالیفمان را انجام بدهیم...

این خبر را به اشتراک بگذارید