بدون مشابه، بدون مقلد و تکرار نشدنی
بهزاد بهزادپور ـ بازیگر و کارگردان
من از اواخر دهه 50 و در حوزه هنری با رسول آشنا شدم، دوستی ما بسیار زود پا گرفت و با هم صمیمی شدیم. سالها رفاقت کردیم و خاطرات بسیاری از او دارم. از زمانی که فیلم کوتاه میساخت در جریان کارها و علایقش بودم. وقتی میخواست «بلمی به سوی ساحل» را کارگردانی کند از ماهها قبل در مسیر نگارش متن و تولید فیلم همراه بودیم. شبهای طولانی روی پشتبام خانه آنها مینشستیم، گپ میزدیم، خاطره میگفتیم و فیلمنامه شکل میگرفت. حال و هوای فیلمسازی در آن سالها ربطی به مناسبات حرفهای این روزها نداشت. شاید اگر بگویم ما در جریان ساخت این فیلم چه مشقاتی را تحمل کردیم یا چه دردسرهایی کشیدیم، دیگران باور نکنند. آن روزها ایران و بهویژه جنوب کشور درگیر جنگ بود، همه اولویتها جبهه بود و مملکت. قطعا در آن فضا سینما و فیلمسازی یک پدیده بیربط به آن شرایط محسوب میشد. بهعنوان مثال سپاه درگیر جبههها بود و نمیتوانست همکاری در تولید فیلم دفاعمقدسی داشته باشد. ادوات و امکاناتی هم به گروههای فیلمسازی تعلق نمیگرفت. حوزه هنری هم بودجه و امکانات خاصی نداشت.
جنوب کشور در آتش جنگ بود، رزمندهها در خط مقدم بودند و ذهن مردم متوجه جنگ بود. آن وقت ما یک گروه جوان علاقهمند به سینما به جنوب رفتیم تا فیلم بسازیم. کارمان شبیه جنون بود. اما اگر به گذشته برگردیم و حال و هوای آن روزها را درک کنیم به ما حق میدهید که با عشق، علاقه و خلوص اراده کنیم که فیلم جنگی بسازیم. ما عاشقانه به میانه میدان رفتیم، خیلی از عوامل حرفهای با ما نیامدند و اغلب ما در هر جایگاهی که بودیم غیرحرفهای بودیم. بازیگرها، منشی صحنه و... آن فیلم یک پروژه خاص در شرایطی ویژه بود که با استقبال مردم مواجه شد. ما حتی زمان ساخت فیلم به این موضوع هم فکر نمیکردیم که بلمی به سوی ساحل چقدر دیده میشود یا چقدر تماشاگر دارد. موقع فیلمبرداری خرمشهر زیر آتش بود و ما فقط روزها کار میکردیم. اگر شب پروژکتور روشن میکردیم نیروهای عراقی به ما شلیک میکردند. این سختیها و مرارتها برای ما شیرین بود. چون با عشق کار کردیم. بیپولی، نبود امکانات، کمبود بودجه و هیچ مانعی نمیتوانست ما را از هدفمان دور کند.
زمانی که فیلم اکران عمومی شد من در جبهه اهواز بودم، آنجا بعضی بچههای رزمنده مرا میشناختند و میگفتند فیلم را دیدهاند که برای خودم تعجبآور بود. یکی از ویژگیهای آن فیلم و آن آدمها این بود که خیلی خالص بودند، دغدغه شهرت یا ثروت نداشتند. خسرو ضیایی یکی از بازیگرهای این فیلم که با من و عطا سلمانیان همراه بود بعد از این فیلم با اینکه به شهرت و محبوبیت رسیده بود، سینما را پیگیری نکرد. بسیار متواضع و آرام بود، رفتار و سلوکش شبیه بازیگرها و ستارههای امروز نبود، همراه و همگام با گروه میآمد، قایق هل میداد، هر چه از دستش برمیآمد انجام میداد تا کارها راه بیفتد. او کنار بقیه بود با آنکه نقش اصلی را بازی میکرد.
رفاقت من و رسول باقی ماند تا آخرین روزها. تا خبر تلخی که شنیدنش هنوز قلب مرا به درد میآورد. من به مراسم تشییع او نرفتم،رسول برای من زنده است. حتی سر مزارش هم نرفتهام. هنوز با او حرف میزنم، به یادش هستم و هر وقت از او نام برده میشود بغض میکنم. غم رفتن او، غمی است که قلبم را به درد میآورد. یکی از بهترین سینماگران دفاعمقدس. کارگردانی که جنگ را میشناخت. جنگی که در فیلمهای او میبینیم واقعی است، رسول مرد همان میدانی بود که در فیلمهایش ترسیم میکرد، در روزهای جنگ زخمی شده بود، تلخیهای جنگ و ویرانیهایش را دیده بود. برای همین سکانسهای جنگی فیلمهایش شبیه هیچ فیلمساز دیگری نیست. سر و گردنی از استانداردهای سینمای ایران بالاتر و شبیه فیلمهای هالیوود بود. بدون مشابه، بدون مقلد و تکرار نشدنی. از زمانی که او رفت، سینمای ایران یکی از بهترینهایش را از دست داد و جای رسول برای همیشه خالی ماند. بعضی از منتقدها میگفتند فیلمهای شهریاش خوب نیست، این حرفها او را آزرده میکرد. اما وقتی فیلم شهری هم میساخت یکی از بهترینها بود. از میان فیلمهای او بلمی به سوی ساحل، «افق» و «پرواز در شب» را بیشتر دوست دارم. همه این فیلمها حال و هوای آن روزهای از دست رفته را دارند؛روزهایی که زندگی شکل دیگری بود و آدمها فداکارتر، متواضعتر و صادقتر بودند.