• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
دو شنبه 31 شهریور 1399
کد مطلب : 110768
+
-

روایتی از یک آزاده

رفاقت های جنگی

رفاقت های جنگی

سیده زهرا عباسی_خبرنگار

سال‌های زیادی از پایان اسارت مسعود وصلتی می‌گذرد، اما آن روزها هنوز هم برایش مانند خاطره‌هایی نزدیک رنج‌آور است و پر از تجربه‌های تلخ. او متولد 1344 است و در زمان اسارت فقط 17 سال داشته، اما با وجود سن کم مانند بسیاری دیگر از جوانان خوزستان یا شهرها و استان‌های دیگر با شور و اشتیاق و برای ادای تکلیف وارد جبهه‌های جنگ شده.
این آزاده تاریخ اسارتش را 9 اسفند سال 1362 و در منطقه هورالهویزه اعلام می‌کند؛‌ یعنی یک سال و نیم بعد از شروع جنگ ایران و عراق. او توضیح می‌دهد: «در دهه60 همه نوجوانان و جوانان هم‌سن‌و سال ما اعتقاد و نگرش خاصی داشتند. من و بسیاری از دوستانم سال 59 و 4‌ ماه پیش از شروع جنگ (31 شهریور 59) وارد بسیج شدیم و بعد از آغاز جنگ ابتدا در پشت جبهه فعالیت می‌کردیم. بعد از اینکه سن‌مان اجازه داد وارد جنگ شدیم؛ آن زمان تازه هفده ساله‌ شده بودم». وصلتی و دیگر هم‌رزمانش پیش از اسارت در چند عملیات حضور داشتند و سرانجام در زمان عملیات خیبر به اسارت نیروهای عراقی درآمدند؛ حدود 60-50 نفر از گردان عاشورای تیپ 15 امام حسن(ع).
او 77‌ ماه در اردوگاه موصل 2 عراق اسیر بود؛‌ یعنی زمانی بیش از 6 سال. هرچند با عشق و علاقه وارد این کارزار شده بود، اما نه او و نه دیگر هم‌رزمانش با وجود بارها فکر شهادت، تصوری هم از اسارت نداشتند. به همین دلیل هم روزهای اول اسارت برایشان به‌سختی گذشت. وصلتی از حس و حال آن ‌روزهای خود می‌گوید: «اکثر بچه‌های رزمنده می‌گفتند وقتی به جبهه‌های جنگ آمدیم فکر همه‌‌چیز ازجمله شهادت و مجروح شدن را کرده بودیم، اما کمتر کسی بود که فکر اسارت بکند. ورود به دنیای اسارت با وجود وحشی‌گری بعثی‌ها خیلی سخت بود. من هم در زمان اسارت مجروح بودم و به همین دلیل در ساعت‌های اول از بقیه دوستان جدایم کردند. تا یکی دو هفته احساس می‌کردم در رؤیا هستم و هیچ‌چیز واقعی نیست. تا اینکه با شروع آزارها و ضرب و شتم عراقی‌ها باورمان شد روزهای سختی در پیش داریم. هیچ‌کدام تجربه اسارت نداشتیم. شاید فردی پیدا می‌شد که مثلا چند روز در دست نیروهای کومله اسیر شده باشد، اما کسی تجربه اسارت به این معنا را نداشت».
برخورد غیرانسانی عراقی‌ها با اسرا تجربه‌ای نیست که از یاد وصلتی یا هم‌رزمانش برود. خاطرات تلخی که او در کتابش به آنها اشاره کرده، اما تجربه‌ او و هم‌رزمانش در سال‌های اسارت در یک کتاب نمی‌گنجد. وصلتی روی دیگری از اسارت را به یاد می‌آورد و آن، پویشی برای تقویت جسمی و روحی اسراست؛ «سال اول برای همه‌مان سخت گذشت، اما بعد از حدود 10‌ ماه که صلیب سرخ به اردوگاه آمد و نام‌مان وارد فهرست اسرا شد، کمتر تحت‌فشار بودیم. از همین زمان هم بچه‌ها مصمم شدند برای سال‌های اسارت‌شان برنامه‌ریزی کنند. یک زندانی حکمش مشخص است، اما ما هیچ زمانی برای پایان اسارت متصور نبودیم و به همین دلیل باید فکری برای تقویت روحیه‌مان می‌کردیم.» قرآن‌خوانی، سوادآموزی، ورزش و یادگیری زبان‌های خارجی ازجمله فعالیت‌هایی است که وصلتی به آنها اشاره می‌کند و می‌گوید: «در میان اسرا روحانی، معلم و دانشجو بود و هر کس با توجه به توانایی خود سعی می‌کرد به دیگران کمک کند. همین هم شد که می‌توانیم بگوییم سال‌های اسارت‌مان تلف نشد و چیزهایی برایمان داشت که بعدها در طول زندگی از آنها استفاده کردیم».
دوستی وصلتی و هم‌رزمانش حتی بعد از سال‌های اسارت هم ادامه یافت و این روزها در گروه‌های کوچک و صمیمی بیست،‌سی نفره یا در گروه‌های گسترده‌تر دویست،‌سیصد نفره به فضای مجازی کشیده شده است.
مسعود وصلتی 28 مرداد سال 1369 آزاد می‌شود و در این سال‌ها ریاست اداره فرهنگ ‌و ارشاد اسلامی اهواز، فعالیت در اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی تهران، حضور در معاونت قرآنی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را بر عهده داشته است و این روزها   به عنوان مدیر مالی خبرگزاری ایرنا فعالیت می‌کند.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید