• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
سه شنبه 18 شهریور 1399
کد مطلب : 109549
+
-

قصاب، قناری و بلبل شنقل

قصاب، قناری و بلبل شنقل

مهدیا‌ گل‌محمدی_روزنامه‌نگار

آن سال زمستان زودتر از راه رسیده بود و‌ برگ‌ درخت‌ها مثل فلس‌ ماهی‌ها به زمین می‌ریخت و باد هر چه می‌کرد نمی‌توانست برگ‌های خشک را از زمین برداشته به شاخه‌ها بچسباند. عصر آسمان افق سرخ شده بود و درخت افرای جلوی قصابی مش‌‌ابراهیم به احترام غروب آفتاب، کلاهی را که از گنجشک‌ها به سرش گذاشته بود برداشت که ناگهان قناری داخل قصابی بی‌هیچ آوازی خودش را به دیوار‌های قفس کوبید. مش‌ابراهیم تکه‌ای استخوان قلم گوسفند را که تازه ساطوری کرده بود برداشت و به قفس کوبید. همه قناری‌ها تکانی خورده و بعد سر جایشان خشکشان زد؛ اما زرد قناری هنوز مثل اسپند روی آتش بود. این قناری از اولش هم حسابش با بقیه پرنده‌های مغازه فرق داشت. مثلا بلبل شنقلی که مش‌ابراهیم از پرنده فروش‌های خیابان مولوی خریده بود سه هفته‌ایی جَلد آنجا شد و اگر در‌های مغازه هم باز بود جایی نمی‌رفت اما ‌زردِ قناری قفس را دوست نداشت و همیشه تو‌ لک بود. این ‌زردقناری را برادر مش‌ابراهیم آورده بود و گفته بود «بخاری مغازه رو که درست نمی‌کنی آخرش گاز می‌گیرتت اقلا این بلبله را داخل قفس نگه دار سَقط شد بفهمی گاز توی مغازه پیچیده». شب ماهی‌های جلوی قصابی هم لابه‌لای تکه‌های یخ از سرما چشم‌هایشان از حدقه در آمده بود و بی‌هیچ دلیلی به رهگذر‌ها زل می‌زدند. بخاری مغازه هور هور می‌کرد و بو می‌داد. مش‌ابراهیم ساطورش را روی کله گوسفندی که تا ظهر همان روز جلوی مغازه داشت بع‌بع می‌کرد و شکایت داشت فرود آورد که همه جا ساکت شد. حتی زرد‌قناری هم دیگر جمب نمی‌خورد. در تمام آن قصابی فقط گوشه‌ایی از گوشت لخم ران گوسفند هنوز نبض داشت و تکان می‌خورد. حتی سبد‌های فلزی فروشگاه کنار قصابی هم از ترس یکدیگر را از پشت بغل کرده بودند و تکان نمی‌خوردند. مش‌ابراهیم نگاهی به قفس انداخت و بالای سر قناری‌ها رفت. زرد قناری نمی‌دانست مرده، قفس درکی از پرنده مرده نداشت، رهگذر‌ها قناری‌های زنده را نشمرده بودند. شاید فقط گربه پشت ویترین می‌دانست چه خبر است. مش‌ابراهیم زرد‌قناری را که برداشت دیگر چیزی نفهمید. بلبل شنقل نشست روی ساطور. زرد‌قناری حالا روی درخت افرا نشسته بود و کوچه از میان آوازش رد می‌شد. حالا قصاب بود که  نمی‌دانست مرده، مغازه درکی از قصاب نداشت و رهگذر‌ها فقط به چشم‌های از حدقه در آمده ماهی‌ها زل می‌زدند.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید