• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
شنبه 1 شهریور 1399
کد مطلب : 108235
+
-

غراب

وقت غروب کز بر کهسار، آفتاب
با رنگ‌های زردغمش هست در حجاب
تنها نشسته بر سر ساحل یکی غراب
وز دور آب‌ها
همرنگ آسمان شده‌اند و یکی بلوط
زرد از خزان،
کرده‌ست روی پارچه‌سنگی به سر، سقوط 
زان نقطه‌های دور
پیداست نقطة سیهی
این آدمی بود به رهی
جویای گوشه‌ای که ز چشم کسان نهان
با آن کند دمی غم پنهان دل بیان 
وقتی که یافت 
جای نهانی ز روی میل
چشم غراب خیره از امواج مثل سیل
بر سوی اوست دوخته بی هیچ اضطراب
کز آن گذرگهان
چه چیز می رسد؛ فرجی هست یا عذاب؟
یک چیز مثل هر چه که دیده‌ست، دیده است
خطی به چشم اوست که در ره کشیده است
بنیادهای سوخته از دور
ابری به روی ساحل مجهور
  
هر دو به هم نگاه در این لحظه می‌کنند
سر سوی هم ز ناحیه‌ی دور می‌کشند
این شکل یک غراب و سیاهی
و آن آدمی، هر آنچه که خواهی،
چون مایه‌ی غم است به چشمش غراب و زشت
عنوان او حکایت غم، رهزن بهشت 
  
بنشسته است 
تا که به غم، غم فزاید او
بر آستان غم، به خیالی درآید او
در، از غمی به روی خلایق گشاید او
ویران کند سرا‌چه‌ی آن فکرها که هست 
فریاد می‌زند به لب از دور: ای غراب!
لیکن غراب
فارغ ز خشک و تر
بسته بر او نظر
بنشسته سرد و بی‌حرکت آنچنان به ‌جای
و آن موج‌ها عبوس می‌آیند و می‌روند. 
چیزی نهفته است
یک چیز می‌جوند

مهر ۱۳۱۷
 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :