پیست «نسکار»
فرورتیش رضوانیه_ روزنامهنگار
وارد ساختمان یک اداره دولتی شدم. از دستگاه نوبتدهی اتوماتیک شماره گرفتم و روی نیمکت منتظر نشستم. جز من کسی داخل سالن نبود و متصدیان پشت باجهها هم مراجعهکنندهای نداشتند و آزاد بودند، اما با یکدیگر صحبت میکردند. هرقدر صبر کردم، ولی همچنان شماره نوبت من را فراخوان نکردند. بعد از گذشت ۱۰ دقیقه پرسیدم: «شمارهها را صدا نمیزنید؟»
یکی از آنها گفت: «اینجا که کسی نیست تا شماره صدا کنیم! شما بیا بگو کارت چیه!؟» یعنی من الکی منتظر نشسته بودم و باید به محض ورود به سالن پاسخگویی وقتی میدیدم کسی آنجا نیست سرم را پایین میانداختم و بدون گرفتن نوبت یکراست به سمت یکی از باجهها میرفتم و کارم را انجام میدادم. اما این کار از نظر من مانند همان لحظهای است که بعد از نیمهشب وقتی راننده میبیند اتومبیلی در آن اطراف نیست، از چراغ قرمز عبور میکند. اینکه از دستگاه نوبت بگیرم تا من را به سمت باجهای که آماده پاسخگویی است هدایت کند، یک قانون است.
وقتی کودک بودم در یک فیلم خارجی دیدم وانتی در جاده بیابانی میرفت اما وقتی قصد داشت داخل یک راه خاکی بپیچد، راهنما زد. در واقع پدرم این نکته را به ما گوشزد کرد. گفت: «ببینید! با اینکه وسط برهوت است و هیچ اتومبیل دیگری در آنجا نیست، اما باز هم راننده راهنما میزند، چون یاد گرفته که باید در هر شرایطی قانون را رعایت کند.»
از آن به بعد من روی راهنما حساس شدم. برای همین الان امکان ندارد بدون راهنما زدن بپیچم و برای دیگران و خودم خطر ایجاد کنم. اما همزمان میبینم که بیشتر رانندهها تمایلی به راهنما زدن ندارند و حتی در بزرگراه هم که باشند ناگهان مقابل دیگران میپیچند. حتی به خط عابر هم احترام میگذارم و کامل میایستم تا شهروندان رد شوند، اما همیشه پشت سرم بوق اعتراض رانندههای دیگر را میشنوم. خیلی از ما تا وقتی نیروی زور و اجبار بالای سرمان نباشد، تمایلی به اجرای قانون نداریم. برای همین است که وقتی به یک کوچه یا خیابان خلوت میرسیم، پایمان را روی پدال گاز فشار میدهیم و کوچه را با پیست «نسکار» اشتباه میگیریم.