• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
یکشنبه 5 مرداد 1399
کد مطلب : 105891
+
-

دعوای مرگبار دو پسر جوان در پایتخت دلیل عجیبی داشت

جنایت به رفاقت قدیمی پایان داد

جنایت به رفاقت قدیمی پایان داد

 «دوستم سنگ صبورم بود، اما خودش حاضر نمی‌شد با من درددل کند و از مشکلش بگوید....» این دلیل عجیب انگیزه‌ای برای درگیری میان 2 دوست قدیمی بود که با مرگ یکی از آنها و دستگیری دیگری به اتهام قتل پایان یافت.
به‌گزارش همشهری، حوالی نیمه‌شب 24تیر ماه، افرادی که در پارکی در منطقه بی‌سیم تهران حضور داشتند، شاهد دعوای 2پسر جوان بودند. آنها که کاملا عصبانی بودند، چاقو در دست داشتند و ضرباتی را به سمت یکدیگر پرتاب می‌کردند و هیچ‌کس جرأت نمی‌کرد به آنها نزدیک شود. جدال 2جوان ادامه داشت تا اینکه یکی از آنها با ضربه چاقوی دیگری، خون آلود نقش بر زمین شد و ضارب با دیدن این صحنه پا به فرار گذاشت. شاهدان به اورژانس زنگ زدند و جوان مجروح برای درمان به بیمارستان انتقال یافت و همزمان مأموران پلیس برای بررسی موضوع، راهی محل حادثه شدند.

گزارش قتل
تلاش پزشکان برای درمان جوان مجروح بی‌فایده بود و او ساعت 10صبح روز بعد جانش را از دست داد. با گزارش ماجرا به قاضی عباس بخشوده، بازپرس جنایی تهران، تحقیقات آغاز و در بررسی‌های اولیه معلوم شد که عامل جنایت دوست صمیمی و قدیمی مقتول بوده است. مرد جوان فراری شده بود، اما تحقیقات نشان می‌داد وی مخفیانه و از طریق پشت‌بام‌های همسایه‌ به خانه‌اش رفت‌وآمد دارد.
درحالی‌که مأموران به کمین این مرد نشسته بودند، او به اداره پلیس رفت و خودش را معرفی کرد. مرد جوان مدعی شد که با دوستش بر سر مسائل پیش پا افتاده درگیر شده و ناخواسته دست به جنایت زده است. با دستگیری متهم، وی هم‌اکنون در بازداشت به سر می‌برد و تحقیقات تکمیلی از او ادامه دارد.

دعوای عجیب
متهم متولد سال73 است و می‌گوید هرگز قصد کشتن صمیمی‌ترین و قدیمی‌ترین دوستش را نداشته است. آنقدر موضوع دعوایشان عجیب است که می‌گوید هر وقت به آن فکر می‌کند، خودش هم باور نمی‌کند که چنین اتفاقی برایش رخ داده و به‌شدت پشیمان است. 

دعوایتان بر سر چی بود؟
اگر بگویم شاید باور نکنید. بر سر این بود که دوستم نمی‌خواست با من درد دل کند و همین مرا عصبی کرد و بدون اینکه متوجه شوم سیم کلاچ موتورش را پاره کردم.

بیشتر توضیح بده؟
مقتول از دوستان صمیمی من بود. سابقه دوستی ما به سال‌ها قبل برمی‌گردد و می‌شد گفت دوست قدیمی‌ام بود. ما از بچگی با هم بزرگ شده بودیم. هم محلی هم بودیم و هر وقت ناراحت بودم سنگ صبورم بود. آن شب با هم بودیم و متوجه شدم توی خودش است. ترک موتورش نشسته بودم و در نزدیکی پارکی حوالی بی‌سیم بودیم. به او گفتم چرا ناراحتی، با من حرف بزن و درد دل کن. اما او با لحن بدی جوابم را داد و گفت حوصله حرف زدن ندارد. هرچه اصرار کردم فایده‌ای نداشت و او حاضر نمی‌شد حرف بزند و علت ناراحتی‌اش را بگوید. به او گفتم هر وقت ناراحت هستم نخستین کسی که با او صحبت و درد دل می‌کنم تو هستی، اما او مرا سنگ صبورش نمی‌دانست و همین موضوع مرا عصبی کرده بود. نمی‌دانم چه شد که هنگام اصرار من و جدلی که بین ما بود، ناگهان سیم کلاچ موتورش پاره شد و این موضوع باعث شد دعوای ما اوج بگیرد. از موتور پیاده شدیم، او چاقویی از جیبش بیرون آورد و شروع کرد ضرباتی را به سمت من پرتاب کردن. من هم ناچار شدم چاقویم را از جیبم بیرون بیاورم و ضربه‌ای به سمتش پرتاب کردم اما نمی‌دانم چه شد که چاقو به او خورد.

چرا چاقو همراهت بود؟
من همیشه همراهم چاقو دارم. برای اینکه کسی خفتم نکند. چون بارها در محله مان دوستان و هم محلی‌هایم به دام خفت‌گیران افتاده بودند. من هم چاقو حمل می‌کردم تا اگر خطری تهدیدم کرد از آن استفاده کنم.

وقتی با مقتول درگیر بودی کسی وساطت نکرد که به دعوایتان خاتمه بدهد؟
جمعیت زیادی دور ما حلقه زده بودند، اما از ترسشان جرأت نمی‌کردند نزدیک شوند. چون هردوی ما به‌شدت عصبانی بودیم و هم چاقو در دست داشتیم. من اصلا متوجه نشدم که چاقو چطور به دوستم برخورد کرد. فقط در یک لحظه دیدم که او یک قدم به عقب برداشت، رنگش پرید و خون‌آلود روی زمین افتاد. در آن لحظه با دیدن دوستم وحشت کردم و جمعیت راکنار زدم و فرار کردم.

کجا رفتی؟
در خیابان پرسه می‌زدم و آخر شب‌ها از طریق پشت بام و به‌صورت پنهانی به خانه برمی‌گشتم. اما می‌دانستم که پلیس در تعقیبم است و در نهایت دستگیر می‌شوم. برای همین تصمیم گرفتم خودم را معرفی کنم. خودم را تسلیم کردم تا عذاب وجدانم کمتر شود.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید