• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
پنج شنبه 2 مرداد 1399
کد مطلب : 105619
+
-

ما به سیاره دیگری پرتاب شده‌ایم دلبندم!

یادداشت اول
ما به سیاره دیگری پرتاب شده‌ایم دلبندم!

فریدون صدیقی- استاد روزنامه‌نگاری

همه آن آرزوهای عزیز که خود را آماده دیدار با بستگان و دوستان خاطره کرده بود در قلاب کرشمه کلماتی ساده اسیر شد تا همه ما اعضای 2 خانواده نسبتا بزرگ از رفتن باز بمانند. چه ساده، چه به سادگی رویاهای شیرین ما پرپر شد تا ما مغموم و پریشان خاطر به خاطرات سال‌های دور و دیر پناه ببریم
پیام اول؛ پوزش پرتمنای ما، مانی و میترا را بپذیرید، نشد که بشود در حضورِ عزیز شما جشن بگیریم. خودتان شاهد هستید چقدر دنیا پرجور و جفا شده است.
پیام دوم؛ پوزش پرغصه ما پدر و مادر‌های مانی و میترا را بپذیرید. بچه‌ها عهدشکنی کردند و از هم جدا شدند. راستی که فرزندان این دور و زمانه غیرقابل پیش‌بینی هستند! ما شرمنده‌ایم!
میترا و مانی 7سال نامزد بودند. پارسال سرِ زمستان عقد کردند و درصدد بودند سِربهار بعد از برپایی مراسم عروسی به کانادا بروند. کرونا آمد تمام تفاهم‌ها و عقد و فراردادها را بر باد داد و ما را وارد عصرجدیدی کرد که باید اندک‌اندک زندگی کردن در دنیای جدید را یاد بگیریم. میترا ٣٢ساله گرافیست در یک شرکت معتبر، اخیرا بیکار. مانی ٣٥ ساله طراح لباس و گاه و بی‌گاه مدل لباس. البته ایشان هم اخیرا بیکار شده است. راست این است تا پیش از اعلام جدایی این دو، دوستان مشترک سعی کردند مانع گسست دو دلداده شوند. پدر و مادرها هم بسیار نصیحت و پند و اندرز هزینه کردند اما نشد که بشود و پشت کردند حتی به ادامه دوستی‌ها و به آشنا ماندن یکدیگر اکتفا کردند. یعنی هر کدام راه خود، کار خود و دنیای خود. راست گفته‌اند امروز دیروز نیست. چون هیچ شباهت شکلی و محتوایی با هم ندارد. این را کرونا می‌گوید. وقتی نمی‌شود دست تو را گرفت، حس تو را در تن ریخت و از دوست داشتن تو شعله‌ور شد، کجای امروز شبیه دیروز است. واقعیت این است آن روزها رفتند آن روزهای خوب که دست‌های تو حال مرا بهار و بنفشه می‌کردند. راست این است تمام روزها برادرند ولی به‌ندرت یک روزِ شما در این روزگار شبیه روز دگر باشد. این را تابستان هم می‌داند که شما او را مثل تابستان پیش دوست ندارید.
آوازی بخوان دلبندم!
ما که کاری از دستمان برنمی‌آید
تا غروب
مهتابی‌مان را فرا نگیرد.
هزار سال پیش هم همینطور بود یا یک کمی اینطور بود؛ یعنی پدر‌های مستبد و همسران سبیل‌دار مستبد بالاخره متوجه می‌شدند که دائم فرمان دادن، پند و نصیحت و بکن و نکن، اصطکاک ایجاد می‌کند و گاه سر ازنافرمانی فرزند و همسربانو در می‌آورد، آن هم در روزگاری که خبری از بیماری‌های عجیب و غریب و این جور چیزها نبود. سماور خانه ما زغالی بود، شیر در سنندج با ظرف سفالی و روی (روحی) جابه‌جا می‌شد و فقط در تهران بود که شیر شیشه‌ای بود. آسمان یا آبی بود یا ابری، غبار فقط در کویر بود. تابستان فقط درخوزستان تنوری می‌شد. هوای سنندج نهایت ٣١‌درجه بود، نه هرروز ٣٩ و٤٠ درجه. این جوری بود، جدایی‌ها به‌ندرت بود، مگر کسی به مسافرت و ماموریت می‌رفت یا زکام شدید داشت که فاصله آدم‌ها به دو وجب می‌رسید، همین بود، روزگار همین بود. گل‌های بهاری هم نبض‌شان با نبض آدم‌ها می‌تپید من خودم از بنفشه و نرگس شنیدم لاله و نسترن هم بودند.
تو اسارت من و
آزادگی منی
تو بزرگ
زیبا، پیروز
تو حسرت دور و نزدیک منی.
حالا و اکنون در بازی کیش و مات کرونا که مستبدانه هرکاری دوست می‌دارد انجام می‌دهد، 2میلیون نفر فقط در این بهار که فصل گیلاس و زردآلوست از بازار کار خارج شده‌اند، یک میلیون و 20 هزار نفر از آنان بانوان ارجمندتر از بهار هستند. جدایی‌های تلخی است که همه اطلسی‌ها و نسترن‌ها را پژمرده کرده است. حالا شما بفرمایید جدایی نادر از سیمین، میترا از مانی، میثم از مریم قبل از برپایی مجلس عروسی آیا خبر از روزگاری نمی‌دهد که مردمان معصوم و مظلوم جهان دارند به‌تدریج به سیاره ناشناخته‌ای پرتاب می‌شوند! پس باید از نو قاعده زنده بودن و زندگی‌کردن را نوشت. البته و صدالبته از آن جایی که ارباب تمام قلب‌ها خداست پس امید‌ها واهی نیست این را تو خوب می‌دانی و می‌دانی دست‌های تو همچنان عاشق‌ترین دست‌های این تابستان داغ است.
هرچیرکه آغاز می‌شود
پایانی دارد
قطاری که به راه می‌افتد
در شهر دیگری خواهد ایستاد.

 شعرها به ‌ترتیب از رشدی انور، ناظم حکمت و بختیار رحمان‌زاده

 

این خبر را به اشتراک بگذارید