• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
یکشنبه 29 تیر 1399
کد مطلب : 105184
+
-

سر «محمدتقی‌خان پسیان» 9مهر 1300 از تن جدا شد

این سر بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنایت

سیاستمدار
این سر بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنایت


حمیدرضا محمدی

اهل ورزقان بود، همانجا که یک‌قرن و 20‎‌سال پس از تولدش، زلزله هرچه داشت و نداشت را با خاک یکسان کرد. او، جوان بود و سرِ پرسودایی داشت اما تابِ نشستن نداشت. لابد اگر همان‌زمان هم زلزله آمده بود، از پای نمی‌نشست. کم‌تجربه هم البته نبود. هم فرماندهی گردان همدان را از سر گذرانده بود و هم فرماندهی ژاندارمری خراسان را. در سرگردی، راه‌ها را برای مردم همدان امن کرد و در کلنلی، خراسان را نظم بخشید. در پی رتبه و درجه نبود. تعارف با کسی نداشت، حتی قوام‌السلطنه. هرچه را مقابل رسیدن جامعه ایرانی به آزادی و برابری می‌دید درهم می‌شکست، حتی دندان طلای قوام‌السلطنه را. مثل هر آدم دیگری هم البته اشتباه کرد. چون خسته از جنگ و قحطی و بیماری بود، فکر کرد، کودتاچیان، می‌خواهند کاری کنند کارستان. آنان که برافتادند، آفتاب بخت او هم غروب کرد. او که در خراسان، بر صدر نشسته بود، قوام‌السلطنه از همان زندان که حکم رئیس‌الوزرایی داشت، افتاد به جانش. او گویی هنوز نمی‌دانست نمی‌شود مقابل عمله و اکره ارباب پول و قدرت ایستاد. او اما می‌خواست بایستد ولی فروختندش. وقتی علم مقابله برداشت، کسانی دورش بودند اما 213روز بعد، یکه و تنها، تا آخرین فشنگ ماند تا وطن بماند. نهم مهر 1300، اکرادِ قوچان، سرش را روی سینه‌اش گذاشتند و به مرکز فرستادند. درست مانند همان کاری که با میرزا کوچک‌خان جنگلی در همان سال کردند، 2‌ماه و 2روز پس از آن.
جناب رئیس‌الوزرا، «پسیانِ» یاغی سی‌ساله را سرکوب کرد و سرش را کوفت اما آزادی‌خواهان و وطن‌دوستان، سرِ «محمدتقی‌خان» را بر سر نهادند و سربلند در گور گذاشتندش. او که عارف قزوینی برایش سرود: این سر که نشان سرپرستی‌ست/ امروز رها ز قید هستی‌ست. آنانی که خونش را ریختند، کاری به این کارها نداشتند که او نخستین خلبان ایرانی است. اما حالا ما کار داریم. مجسمه‌اش را در فرودگاه تبریز گذاشته‌ایم و در مشهد، همانجا که نادر مدفون است و او، برایش سنگی بر گوری ساخته‌ایم، از نوع معظمش.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید