• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
یکشنبه 22 تیر 1399
کد مطلب : 104586
+
-

یک قصه غمبار اما مکرر در بانک کارگشایی

وام در ازای گروگذاشتن آخرین دارایی

وام در ازای گروگذاشتن آخرین دارایی


فهیمه طباطبایی ـ خبرنگار

هر قدر ساعت 8 صبح، خیابان ری خلوت است و مغازه‌های لوازم خانگی‌فروشی پشت کرکره‌های بسته چرت صبحگاهی می‌زنند اما بانک کارگشایی جای سوزن انداختن نیست. زن‌های سحرخیز یکی‌یکی یا 4-3 نفری با هم می‌آیند. شماره‌ای می‌گیرند و می‌روند در نوبت. تعدادی از آنها در صف فرم وام 2 میلیون تومانی ایستاده‌اند و حدود 30نفری در نوبت ارزیابی طلا نشسته‌اند. تعدادی ناوارد و تازه‌کارند و از این باجه به آن باجه می‌روند تا ببینند با چه ترفندی می‌توانند وام بیشتری بگیرند. بانک کارگشایی طلا می‌گیرد و وام یکساله می‌دهد؛ فقط 2 میلیون تومان و گاهی اوقات 10میلیون تومان با سود 17‌درصد.

اغلب مشتری‌های بانک، زن هستند. تعدادی از آنها زنانی هستند که اندوخته‌شان همین سرویس طلا و النگو و گردنبندی است که سر سفره عقد از داماد و فامیل هدیه گرفته‌اند به اضافه چشم‌روشنی‌ها و یادگارهای مانده از مناسبت‌های دور و نزدیک؛ همه آنها در گذر زمان و یک جا سرمایه‌ای شده و روزی از روزها از بانک کارگشایی سردرآورده است. بانکی که یکی از قدیمی‌‎ترین بانک‌های ایران است به تاریخ تولد دهم آبان1305. جواز این بانک در سال۱۳۰۳ توسط آشربابازاده از وزارت فرهنگ دریافت و اداره بانک به شخصی به‌نام میرزاآقا جان بابازاده معروف به موسیو ژان سپرده شد. آن زمان مجلس شورای ملی نهادی را با عنوان «مؤسسه رهنی» تاسیس کرد و 2سال بعد یعنی در سال 1307 وقتی که بانک ملی ایران تاسیس شد، این مؤسسه رهنی هم به «کارگشایی» تغییر نام داد و زیرنظر بانک ملی ایران قرار گرفت.
اوایل مردم بابت گرو گذاشتن لوازم و اشیای گرانبهایشان وام می‌گرفتند. یکی با بیل و فرغان و دیگری با فرش دستباف و تابلو و مس، اما به‌تدریج این اشیا حذف شدند و فقط به ازای فرش دستباف و طلا وام داده می‌شد؛ به مرور فرش هم به‌دلیل شرایط دشوار نگهداری حذف شد و تنها طلا باقی ‌ماند.
حالا 94سال بعد است و پشت پیشخوان‌های بانک کارگشایی کسی گذشته را به‌خاطر نمی‎آورد؛ نه زنانی که این سو ایستاده‌اند به امید گشایشی در کارشان و نه زنان و مردانی که آن سوی باجه‌ها نشسته‌اند و پرونده‌های وام‌گیرندگان را با وسواس ورق می‌زنند.
گروهی از مشتریان بانک کارگشایی، زنانی‌اند که خودشان کارمندند و با بخشی از حقوقشان طلا خریده‌اند: «البته اون موقع که طلا ارزون بود، الان که کسی نمی‌تونه سمت طلا بره. گرمی900تومن بدون مالیات و مزد ساخت.» 

طلاهایم را پس بدهید
بیشتری‌ها آمده‌اند طلاهایشان را پس بگیرند؛ چون که باجه تحویل طلا شلوغ‌تر از بقیه است. زن میانسال بعد از اینکه وامش را تسویه می‌کند و سند تک‌برگ را می‌دهد دست کارمند بانک و طلاهایش را می‌گیرد، اول به دقت آنها را وارسی می‌کند و بعد 3 تا النگویش را می‌اندازد دستش، بعد گوشواره‌اش را با دقت گوشش می‌کند و آخر سر هم با حوصله گردنبندش را گردنش می‌اندازد و زنجیر بلند را می‌کند داخل یقه مانتو‌یش. می‌گوید که از اینجا مستقیم می‌رود طلافروشی. شوهرش در کاسبی کم آورده: «این بار دوم است که طلاهایم را می‌فروشم تا قرض‌هاش رو بده. یک‌بار 10سال پیش فروختم و حالا دوباره. معلم بودم و اینا رو با پاداش بازنشستگی خریدم. امروز که فروختم، خیالش راحت میشه دیگه چیزی ندارم که وقتی چکش برگشت خورد، بفروشه. تمام.»
کارمندان تحویل این روزها پرکارترند. محمدی می‌گوید گرفتاری‌ها زیادشده و وام کارگشایی هم بی‌ارزش: «تا همین چند سال پیش با 2میلیون و 10میلیون می‌شد مشکلات کوچیک رو حل کرد و طلا رو نگه داشت و نفروخت اما الان دیگه این رقم‌ها بی‌فایده‌‌اس. زن‌ها هم میان طلاشون رو پس می‌گیرن که بفروشن و بزنن به زخم زندگی.»

وام‌های عقب‌مانده از تورم
عده‌ای سر رئیس بانک داد و بیداد می‌کنند که چرا رقم وام‌ها را بالا نمی‌برند و نرخ تورم را درنظر نمی‌گیرند. زن جوانی در همان چند دقیقه شده نماینده گروه معترض و به رئیس بانک می‌گوید: «2میلیون بابت 50گرم طلا خنده‌دار نیست؟ اسم اینجا رو گذاشتن کارگشایی که گره از مشکل مردم باز کنن، الان واقعا با این رقم‌ها میشه اجاره خونه داد؟ چرا همه‌‌چیز تو این کشور بالا میره به‌جز رقم وام بانکی؟ حداقل وام جعاله‌تون رو بیشتر کنین و 20میلیون پول بدین. نمی‌بینین مردم دارن آخرین سرمایه‌شون رو می‌کشن از بانک بیرون تا بفروشن به یه مشت دلال طلا که حداقل خرج چند‌ماه زندگی‌شون رو در بیارن؟»
رئیس بانک پشت سر هم قسم می‌خورد که اعتبار ندارد و به مردم می‌گوید شکایتشان را پیش رئیس بانک ملی ببرند.
زن جوان دیگری بدون توجه به این هیاهو آخرین ترکش‌های امیدش را با صدای آرام پرتاب می‌کند سمت رئیس شعبه تا شاید شوهرش از صرافت فروختن طلا بیفتد: «تو رو خدا اگر دو تا وام 10میلیونی با طلای خودم و مامانم بدین، مشکل ما حل می‌شه.» 
همه‌‌چیز حواله می‌شود به هفته بعد. زن اسنپ می‌گیرد به سمت بازار و بعد قیمت طلا را چک می‌کند.

بانک گره‌گشا
کارمندان بانک خسته و کلافه از ناراحتی و عصبانیت مردم، سعی می‌کنند پشت ماسک‌های سفید و آن پرده پلاستیکی بلندی که جلوی همه باجه‌ها کشیده شده، پنهان بمانند. ناراحت از این همه سرکوفت و زخم‌زبان، تندتند پرونده‌ها را رسیدگی می‌کنند و طلا می‌گیرند و تحویل می‌دهند.
یکی از کارمندان شعبه ارزیابی به همشهری می‌گوید: «مردم حق دارن. مشتریای ما اغلب زنانی هستن از طبقه پایین جامعه. کل دار و ندارشان از زندگی همین طلاهاییه که به هزار بدبختی نگه داشتن برای روز مبادا که مثلا خونه‌ای عوض کنن یا پسری زن بدن و خرج جهیزیه کنن، اما حالا باید خرج خورد و خوراک خانه بشه. اینجا هم که وام‌ها عملا بی‌فایده‌اس، اصلا به کارشون نمیاد، اینه که ناراحت و سرخورده طلاشون رو پس می‌گیرن که ببرن بفروشن.»

گروگذاری برای زایمان
زنی ایستاده پشت به صندلی‌ها و حلقه گوشواره‌ای را از گوشش درمی‌آورد. بر که می‌گردد، شکم برآمده‌اش زودتر از صورتش به چشم می‌آید. گوشواره را با انگشتر از سوراخ باجه هل می‌دهد جلو. کارمند ارزیابی همه را که با ذره‌بین و ترازو برانداز کرد، چیزهایی روی کاغذ می‌نویسد و می‌دهد دستش. زن همانطور که دستش روی شکمش است، دوباره در صندلی نوبت می‌نشیند. ثریا 3 هفته تا زایمان وقت دارد: «شوهرم کارگره و ندار. می‌خواستم این دوتا تیکه رو هم بفروشم برای زایمان اما دلم نیومد؛ چون انگشترش حلقه عروسیمه، گوشواره هم یادگار مادرمه. این شد که با خواهرم اومدیم اینجا که من با طلاهای خودم یه میلیون وام بگیرم و اونم با طلای خودش 2 میلیون بگیره و قرض بده به من تا هزینه زایمانم دربیاد.» با طلاهایش 900هزار تومان به او بیشتر وام نمی‌دهند.
چند صندلی عقب‌تر، زن‌ها سر گپ و گفتشان با هم باز شده، یکی آمده طلاهایش را پس بگیرد و ببرد بفروشد برای پول رهن خانه. این آخرین سنگری بوده که در بانک داشته برای روز مبادا و حالا صاحبخانه آن روز را جلوی چشمشان آورده. خانم اطیابی منتظر است طلاهایش را از مخزن بانک بیاورند بالا تا با شوهرش ببرند دو تا چهارراه آن ورتر در بازار زرگرها بفروشند: «10گرم طلاست، به زور بشه 9میلیون، تازه باید 11میلیون دیگه بذاریم روش بدیم به صاحبخونه.» همه در سکوت نگاهش می‌کنند.
بانک هر دقیقه شلوغ‌تر می‌شود، دسته جدیدی ریخته‌اند سر معاون شعبه و بابت رقم وام اعتراض می‌کنند. زن میانسال که باید برای پسر زندانی‌اش 30میلیون جور کند، هنوز به رئیس شعبه التماس می‌کند. زن باردار با خواهرش با عابر بانک داخل شعبه، حسابشان را چک می‌کنند که ببینند وام به حسابشان آمده یا نه؟ خانم معلم بازنشسته داخل حیاط با شوهرش که تازه از راه رسیده بحث می‌کند و طلاهایش را از کیفش درآورده و می‌دهد دستش. آن بیرون در خیابان ری ترافیک تا روی پل کشیده شده، کرکره مغازه‌ها رفته بالا، یخچال‌ها و کولرها و ماشین لباسشویی‌ها و تلویزیون‌ها از پشت ویترین با قیمت‌های جدید خودنمایی می‌کنند.





هوای کارمند را داشته باش
کارمندان بانک خسته و کلافه از ناراحتی و عصبانیت مردم، سعی می‌کنند پشت ماسک‌های سفید و آن پرده پلاستیکی بلندی که جلوی همه باجه‌ها کشیده شده، پنهان بمانند. ناراحت از این همه سرکوفت و زخم‌زبان، تندتند پرونده‌ها را رسیدگی می‌کنند و طلا می‌گیرند و تحویل می‌دهند


مشتریانی از طبقه پایین جامعه
مشتریان ما اغلب زنانی هستن از طبقه پایین جامعه. کل دارو ندارشان از زندگی همین طلاهاییه که به هزار بدبختی نگه داشتن برای روز مبادا که مثلا خونه‌ای عوض کنن یا پسری زن بدن و خرج جهیزیه کنن، اما حالا باید خرج خورد و خوراک خونه بشه. اینجا هم که وام‌ها عملا بی‌فایده‌اس، اصلا به کارشون نمیاد، اینه که ناراحت و سرخورده طلاشون رو پس‌می‌گیرن که ببرن بفروشن

این خبر را به اشتراک بگذارید