• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
پنج شنبه 19 تیر 1399
کد مطلب : 104419
+
-

بار دیگر شهرى که دوست مى‌داشتم

بار دیگر شهرى که دوست مى‌داشتم

مرضیه کاظم‌پور:
بلوارهای عریض و سرسبز، نشانه‌های وسط میدان‌ها، درختان و پیاده‌روها، ویترین مغازه‌ها، مبلمان سطح شهر یا تابلوهای بزرگ تبلیغاتی... نه! هیچ‌کدام این‌ها! هیچ می‌دانی ما آدم‌ها، جذابیت شهرمان هستیم. این را من نمی‌گویم، «یان گِل»1 یکی از اندیشمندان طراحی شهری اعتقاد دارد «مهم ترین جذابیت شهر، مردم هستند؛ وقتی که در فضاهای همگانی آن گرد هم
می‌آیند!»
از نظر طراحان شهری، یکی از دلایلی که آدم‌ها ترجیح می‌دهند از خانه بیرون بزنند و سر از فضاهای همگانی درآورند، این است که می‌خواهند مردم دیگر را تجربه کنند.
اما شهر هم که باشی بالأخره گاهی دلت از شلوغی‌ها می‌گیرد و می‌خواهی تنها باشی. نوروز امسال فهمیدم کالبد شهر تهران، نه به‌خاطر دل‌گیری‌های خودش از دود، ترافیک و آلودگی‌ها، به‌خاطر سلامت مردم، خلوتی می‌خواهد و شریان‌های ارتباطی‌اش هم به استراحت و سکوت نیاز دارند. انگار در دلش می‌گفت: «بهار امسال، مرا جور دیگری و بدون آدم‌ها تجربه کنید؛ گاهی با من خلوت کنید.»

و من از قاب شیشه‌ای کوچک توی خانه با او، خلوتی ساختم و دیدم شهری که خودمان را از او دریغ کرده‌ایم و مجبور به ترکش شده‌ایم، آن بیرون با خیال راحت فضاهای همگانی‌اش را در آغوش گرفته و برای خودش، خیلی سبک زیر آسمان روشن خوابیده، چنارهای بلند هم تاج‌هایشان را سایه‌بانش ساخته‌اند. گربه‌های خپل و شاید بی‌احتیاط هم از روی دیوارهای کوتاه و بلند، خشک و خسته‌اش دنبال هم می‌کنند و غمی ندارند! گنجشک‌ها هم بالاتر از گربه‌ها، روی سیم‌های کهن‌سال برق، درباره‌ی چیزی پچ‌پچ می‌کنند.
و شنیدم کلاغ‌ها بلندتر از همیشه صدایشان را به‌رخ می‌کشند. گاهی هم کبوترها گوشه‌و‌کنار پنجره به شیشه نوک می‌زنند و یادم می‌آورند که دارند لانه‌هایشان را نو نوار می‌کنند و حتماً خوشحال‌اند! ردِ پرواز پروانه‌های رنگ‌رنگی را با نگاهم دنبال کردم و فکر کردم شاید همان‌چیزهایی هستند که شهر توی خوابش می‌بیند!
و بوی سبزه‌های ترِ شمال را شنیدم وقتی لای نسیم ملایمی، پلیسه‌های پرده را کنار زدند و آمیخته با عطر گل‌های یاس، مثل کودک بازیگوشی بی‌اجازه توی خانه‌مان سرک کشیدند و ترانه‌ی نرمِ تاب‌خوردنِ شاخ‌و‌برگ‌های درختان صنوبر را توی پذیرایی نواختند.
پشت پنجره، انگار صدای کج باران هم می‌آمد؛ وقتی که روی سنگ‌نمای غبارگرفته‌‌ی ساختمان نشستند و تندی سُر خوردند پایین و حدس زدم میان کوچه حتماً رودی می‌رود که به دریای نیلی کودکی‌هایم برسد و هوس تاب‌بازی دلم را آب کرد!
فکر می‌کنم زمین مهربان است و طبیعت هم؛ چه‌قدر خوب که خودش را از ما دریغ نمی‌کند و چه میزبان خوبی است طبیعت که بلد نیست تلافی کند!
چه جنگل‌ها، آبشارها و نهرهای خوبی داریم که دوستمان دارند و وقتی ما نمی‌توانیم دعوت سیزده‌شان را قبول کنیم و به مهمانی‌شان برویم و اثر خودمان را برایشان به‌جا بگذاریم؛ از یاد نمی‌برندمان و مهربانی و میزبانی‌شان را ادا می‌کنند. بالاتر از آن، مثل مادری که هوای بچه‌اش را دارد، توی شهرمان چرخ می‌زنند و هوای نبض شهر را دارند. با صدای سبزشان از آسمان، سلامِ آبی می‌دهند و با تکان دامنِ گل‌دارشان، عطر و بوی بهار به شهر خسته‌مان می‌پاشند که جانی تازه بگیرد و خودش را برای روزهایی آماده کند که دوباره ما مردم همان «مهم‌ترین جذابیت شهرهایمان»، توی رگ‌ها و شریان‌هایش جاری شویم، قدم بزنیم، بدویم و سر از بوستان‌هایش درآوریم و شاید هم هوس کردیم تابی سوار شویم و لحظه‌ای فکر کنیم که اگر مهربانی شهر، طبیعت و زمین از سوی خدا به آن‌ها نرسیده بود، می‌توانستیم باز هم لبخند بزنیم؟

پی‌نوشت:
* تیتر، عنوان کتابی از زنده‌یاد «نادر ابراهیمی» است.
 1. «یان گِل» (Jan Gehl)، معمار و شهرساز دانمارکی معاصر است و صاحب کتاب‌های گوناگونی در زمینه‌های زندگی همگانی،  فضاهای شهری و...

این خبر را به اشتراک بگذارید