• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
چهار شنبه 18 تیر 1399
کد مطلب : 104411
+
-

در حال و هوای عشق

گفت‌و‌گوی جمعی با سازندگان پیش از طلوع بعد از 25 سال

در حال و هوای عشق

ناهید پیشور _ روزنامه‌نگار

ریچارد لینکلیتر، ژولی دلپی و ایتان هاوک با بودجه کم و به مدد المان‌های رایج در سینمای رومانس (قطارهای وین، چرخ‌فلک، زن فالگیر و نماهای طولانی ساده و نه صحنه‌های کلیشه‌ای از بناهای کارت‌پستالی) موفق به ساخت یک عاشقانه مستقل کلاسیک شدند. هیچ‌کس از پایان «پیش از طلوع» خبر نداشت. علاوه بر اینکه فیلمساز مخاطب را در اوج یک داستان پرهیجان رها کرد تا آخرین لحظه خود و عوامل ساخت فیلم هم در نوعی تعلیق و حتی بلاتکلیفی برای پایان‌بندی این رابطه شتابزده گرفتار بودند. لینکلیتر، کارگردان و نویسنده اثر در این‌باره می‌گوید: «ما قصه را به‌ترتیب زمان وقوع اتفاق‌ها، فیلمبرداری می‌کردیم و هر آخر هفته حین فیلمبرداری روی سناریو هم کار می‌کردیم. این ایده برایمان دور از ذهن بود که پس از این ملاقات پرهیجان دیگر این دو نفر برای دیدار دوباره، تصمیمی نداشته باشند و شب قبل از سکانس پایانی تا ساعت 3صبح آن را بازنویسی کردیم».  پیش از طلوع با هزینه 5/2میلیون دلاری ساخته شد و نخستین بار در فستیوال فیلم ساندنس در سال 1995به نمایش درآمد و زمینه‌ساز دهه‌ها رفاقت و همکاری لینکلیتر، دلپی و هاوک شد و به خلق دنباله‌های «پیش از غروب» (2004) و «پیش از نیمه شب» (2013) انجامید. آنچه پیش‌رو دارید گزیده‌ای است از گفت‌وگوی خبرنگار نیویورک‌تایمز با کارگردان، ستارگان و عوامل ساخت این عاشقانه ماندگار و غیرمتعارف که به بهانه بیست و پنجمین سالگرد اکران این فیلم انجام شده است.

ایده ساخت این فیلم از تجربه شخصی فیلمساز در سال 1989 و آشنایی کوتاهش با زنی در یک اسباب‌بازی فروشی در فیلادلفیا شکل گرفت. ریچارد لینکلیتر سال‌ها بعد، درست پیش از آغاز فیلمبرداری پیش از طلوع متوجه شد که آن زن در یک حادثه تصادف موتور سیکلت جان باخته است.
  ریچارد لینکلیتر: منتظر خواهرم بودم تا خریدش تمام شود که با آن دختر آشنا شدم. صحبت‌مان گل انداخته بود که برایش در یک کاغذ یادداشت کوچک نوشتم؛ «من فقط 24ساعت دیگر در این شهر هستم، اگر می‌خواهی ترکم کنی.» خوشبختانه ماند و در آن ساعات که دیر می‌گذشتند، حسی غریبی داشتیم؛ حسی توامان از عشقی پرهیجان و ترس از جدایی زودهنگام. آن روز از حس خوب با او بودن گفتم و اینکه تصمیم گرفتم از این حس و حال خوب یک فیلم بسازم. فقط همین را می‌خواستم به تصویر بکشم: یک ملاقات تصادفی و سبقت در لذت بردن از دقیقه دقیقه با هم بودن.
در سال 1993 لینکلیتر از کیم کریزان، بازیگر فیلم‌های تگزاسی او «اسلکر» و «مات و مبهوت»، خواست تا در نگارش فیلمنامه «پیش از طلوع» با او همکاری کند.
  کیم کریزان:
من تا آن زمان هیچ‌گاه فیلمنامه ننوشته بودم. اما ریچارد پایان‌نامه کارشناسی ارشد من درباره آناییز نین (نویسنده مولف آمریکایی) را خوانده بود و گفت که مطمئن است می‌توانم در این کار به او کمک کنم.
  ریچارد لینکلیتر: احساس کردم که در آثار قبلی‌ام نوعی نگاه مردانه بر فضای فیلم‌ها غالب بوده. در نگارش سناریوی پیش از طلوع برایم خیلی مهم بود که ذهنیت و نگاه زنانه هم داشته باشم و با ایجاد موازنه در چشم‌اندازها، به دام کلیشه‌های «یک مرد- یک زن» نیفتم. به همین‌خاطر کیم را برای همفکری و همکاری انتخاب کردم. در پروژه‌های قبلی او را خیلی تأثیرگذار یافتم. وقتی با او صحبت می‌کنید 30 ثانیه هم طول نمی‌کشد که خود را در میانه یک گفت‌وگوی مهم و قابل توجه می‌یابید.
  کیم کریزان: داشتیم درباره مسیر قصه و اتفاقاتی که با توجه به ظرفیت آن می‌تواند رقم بخورد، فکر می‌کردیم. من گفتم در قطارهای اروپا آدم‌های جالبی را دیده‌ام و باوجود آنکه می‌دانستم دیگر هیچ وقت نمی‌بینم‌شان، گفت‌وگوهای جذابی در طول مسیر با هم داشتیم. از سوی دیگر همه‌‌چیز در داستان‌های ریچارد در یک روز اتفاق می‌افتد و براساس همین اشل کارگردان، به سرعت ساختار اصلی فیلم مشخص شد.
  ریچارد لینکلیتر: این یک همکاری بسیار فوق‌العاده در 11روز فشرده بود. اما معتقد بودم که این تنها یک الگو از سناریو است و فیلم را در نهایت 2 بازیگر اصلی خلق می‌کنند و آنها هستند که با شناخت از شخصیت‌ها به کاراکترها عمق می‌دهند.
لینکلیتر می‌خواست فیلم را در آمریکا بسازد و لوکیشن‌ها را هم انتخاب کرده بود اما کمپانی کسل راک اینترتینمنت، اسپانسر پروژه برای جذاب تر شدن فیلم، پیشنهاد فیلمبرداری در اروپا را داد. 
  ریچارد لینکلیتر: از یک سو قصه می‌توانست در هر جایی اتفاق بیفتد. من فکر کردم اگر هیچ حامی مالی برای فیلم‌ام پیدا نکنم، ایستگاه قطار سن آنتونیو در مجاورت خانه خودم هم می‌تواند لوکیشن خوبی برای فیلمبرداری باشد. اما وقتی با مات و مبهوت به جشنواره وین رفتیم متوجه شدیم که برخی از کمپانی‌ها از فیلم‌هایی که در اروپا ساخته می‌شوند، حمایت می‌کنند. بعد از آن سناریو را به دفتر مارتین شفر فرستادیم و گفت که عالی است... .
  مارتین شفر(ازمؤسسین کمپانی کسل راک اینترتینمنت): فیلمنامه به‌دست من رسید. خیلی کوتاه بود، شاید 35صفحه! بیشتر شبیه طرح بود تا فیلمنامه و پراز دیالوگ بود. خیلی متفاوت از کمدی‌های رمانتیک آن زمان. متن بیشترشبیه لحظه‌نگاری یک تصورعاشقانه بود تا یک قصه رمانتیک و نوعی حس طبیعت‌گرایانه در آن موج می‌زد... .
مسئله بعدی پیدا کردن یک زوج توانا و سازگار با کاراکتر‌ها و قصه بود. بیش از 6 ماه انتخاب آنها طول کشید.
  ریچارد لینکلیتر: تصور نمی‌کردم در انتخاب بازیگر برای یک کار، اینقدر حساسیت به خرج دهم. معلوم نبود می‌خواهیم مرد اروپایی و زن آمریکایی داشته باشیم یا بالعکس. در طرح اولیه اسم شخصیت‌ها کریس و تری بود؛ اسم‌هایی که جنسیت نداشتند و هم برای زن و هم مرد استفاده می‌شدند. تا این اندازه همه‌‌چیز را باز گذاشته بودیم.
  جودی هندرسون (مسئول انتخاب بازیگر): من همه گزینه‌ها را به دقت بررسی می‌کردم. بسیاری از هنرجویانی که آن موقع تست بازیگری می‌دادند، الان سوپراستار شده‌اند. حتی گوِئینت پالترو و جنیفر آنیستون را پیش از آنکه در «دوستان» باشند، برای پیش از طلوع کاندیدا کرده بودیم.
  ریچارد لینکلیتر: آنتونی رپ مرا به تماشای نمایشی در نیویورک دعوت کرد که در آن با ایتان هاوک همبازی بود. وقتی برای نخستین بار ایتان را روی صحنه دیدم، به‌نظرم آمد که بزرگ‌ترین ستاره از نسل خودش است. بعد از اجرا با او از نزدیک صحبت کردم و ادامه ماجرا...
  ایتان هاوک: آن شب تا 4صبح با هم صحبت کردیم و ریچارد فیلمنامه را برایم فرستاد. اول فکر کردم که نقش را به من پیشنهاد کرده اما بعد متوجه شدم که از من خواسته شده در کنار 10هزار نفر متقاضی دیگر، تست بازیگری بدهم.
  ریچارد لینکلیتر: ژولی دومین بازیگری بود که من در نخستین روز جلسه انتخاب بازیگر در لس‌آنجلس دیدم. خوب به‌خاطر دارم که در همان نگاه اول به‌نظرم ویژگی‌های کاراکتر زن قصه را داشت و البته رزومه تأثیرگذاری هم داشت. در آمریکا تازه کار بود اما دور تا دور اروپا کار کرده بود و خیلی زود در فهرست بهترین گزینه‌های ما قرار گرفت.
  ژولی دلپی: ایده آشنایی تصادفی و یک شبه عاشق شدن به‌نظرم خیلی جذاب و جالب آمد. ریچارد می‌خواست بازیگران را در متن و قصه درگیر کند. من هم استقبال کردم چراکه این فقط یک ایفای نقش نبود و جای مانور زیادی داشت.
  جودی هندرسون: در نهایت به دو گزینه زن و دو گزینه مرد برای نقش‌ها رسیدیم. ژولی، ایتان، میشل وارتان (هرگز بوسیده نشده 1999) و سادی فراست (دراکولای برام استوکر 1992). فکر می‌کنم انتخاب ژولی به‌خاطر بازی راحت و حس فوق‌العاده‌اش بود. البته لهجه فرانسویش هم از معیارهای مهم انتخاب او بود. چون دقیقا این حس را القا می‌کرد که جسی با فردی ملاقات می‌کند که از دنیای خودش نیست و اما انتخاب میان میشل و ایتان واقعا کار سختی بود. چون هر دو عالی بودند. در نهایت با شیر یا خط ایتان را انتخاب کردیم.
  ریچارد لینکلیتر: من به‌دنبال 2 بازیگر خلاق بودم، نه فقط دو چهره زیبا.
  ایتان هاوک: ملاقات با ژولی برایم مثل ملاقات با یکی از شخصیت‌های رمان آنا کارنینا بود. او خیلی عمیق است. تا پیش از آنکه در کنار او قرار بگیرم اینقدر آمریکایی بودنم، منظورم بی‌ملاحظگی‌ام را حس نکرده بودم.
  دلپی: او بسیار جوان، شیرین و دوست داشتنی بود. سادگی زیبا و جالبی داشت. منظورم از سادگی بی‌آلایشی است که البته با زیرکی منحصربه‌فرد، او را خاص‌تر می‌کرد.
پیش از شروع فیلمبرداری در تابستان 1994، لینکلیتر، دلپی و هاوک، 3 هفته برای یک ورکشاپ فشرده راهی وین شدند و طی 25 روز فیلمنامه را اصلاح و بازنویسی کردند. 
  ایتان هاوک: اصلاح فیلمنامه در حرف فقط یک پروسه است اما واقعیت این بود که انرژی زیادی از همه می‌گرفت. ریچارد می‌خواست فیلمی درباره «زندگی در لحظه» بسازد و به همین‌خاطر همه ما باید در لحظه زندگی می‌کردیم و خیلی چیزها در لحظه تغییر می‌کرد. متن یکی دو سکانس را 17بار عوض کردیم اما باز سر صحنه بدون آنکه کار کات بخورد، دیالوگ‌ها تغییر می‌کرد.
  ژولی دلپی: کار سختی بود و من در تمام مدت پروژه به احساسات خودم رجوع می‌کردم. آن موقع خیلی رمانتیک بودم و پر از رؤیا! متن فیلمنامه خیلی ساختارگرایانه بود. ریچارد و بقیه اعضای گروه خیلی به‌نظرات من که تنها زن گروه بودم، بها می‌دادند...
 تمام صحنه‌های ملاقات زیبای جسی و سلین و همینطور سکانس پایانی جدایی را در قطارهای عادی که طبق برنامه روزانه حرکت داشتند، فیلمبرداری کردیم...
  ریچارد لینکلیتر: هوا خیلی گرم بود. ما 3 روز در قطار وین- سالزبورگ می‌رفتیم و برمی‌گشتیم تا صحنه اول و نماهای بیرون پنجره را فیلمبرداری کنیم. البته موقعی که قطار با سرعت مشخص و منطقی راه می‌رفت. همه‌‌چیز خوب بود، اما وقتی شتاب می‌گرفت و بالا و پایین می‌رفت، کلافه‌کننده می‌شد. در صحنه پایانی وقتی ژولی باید به سمت قطار می‌رفت، ما فقط فرصت یک برداشت داشتیم و برای آن فقط چند دقیقه زمان. قطار ساعت 8:37 حرکت می‌کرد و من تازه 8:20 دیالوگ‌ها را می‌خواندم.
فیلمساز تعمدا بیشتر المان های هیجانی و تاثیرگذار در فیلم های خارجی را به تخیل و تصمیم تماشاگر سپرده است.
  ریچارد لینکلیتر: بله. واقعا ترجیح دادم همه‌‌چیز را به تصویر نکشم و در جاهایی مخاطب هر طور دوست دارد درباره شخصیت‌ها یا رابطه‌شان فکر کند.
پیش از طلوع در آمریکا فقط 5.9 میلیون دلار فروخت و در سطح بین المللی 17.2 میلیون دلار. اما فیلمی که این گروه ساختند بیش از توفیق در گیشه، تحسین منتقدان را برانگیخت.
  ریچارد لینکلیتر: نسبت به مات و مبهوت به‌مراتب درآمد کمتری برای من حاصل شد. ایتان در اوج شهرت و محبوبیت دستمزد خیلی کمی دریافت کرد. البته راه دوری نرفته‌ام اگر بگویم اگر او نبود، فیلم تا این اندازه موفق نمی‌شد.
  ایتان هاوک: پیش از طلوع برایم یک تلنگر بود. وقتی یک مرد جوان ایده‌های نو دارد و می‌خواهد فیلم بسازد همه او را تشویق و حمایت می‌کنند. اما وقتی همان تفکربه قلم یک زن روایت می‌شود، همه می‌ترسند یا مقابلش گارد می‌گیرند. به جرأت می‌گویم ژولی در این سه‌گانه «پیش از» (پیش از طلوع، پیش از غروب و پیش از نیمه شب) یکی از مغزهای متفکر پروژه و پر از ایده‌های جذاب و برجسته بود. این آثار از نمونه فیلم‌های مستقلی بودند که برای ما درآمد چندانی نداشتند اما ما واقعا برای پول کار نکردیم.
25 سال پس از پیش از طلوع، این فیلم برای ستارگانش مفهوم جدیدی پیدا کرده است...
  ژولی دلپی: آن موقع من خیلی جوان و آسیب‌پذیر بودم. اعتماد‌به نفس نداشتم. الان فکر می‌کنم که‌ ای‌کاش در زمان سفر می‌کردم و به ژولی آن موقع می‌گفتم با اضطراب و احساس ناامنی خودش را ویران نکند! به او می‌گفتم بیشتر هوای خودش را داشته باشد. پیش از طلوع فیلم رمانتیکی بود. من در زندگی شخصی‌ام چنین تجربه حسی و رؤیاگونه‌ای نداشتم. گاهی جادوی عشق که به فیلم رخنه می‌کند، همه‌‌چیز رؤیایی و دست‌یافتنی می‌شود اما در زندگی که واقعیت بر آن حاکم است، اینطور نیست.
  ایتان هاوک: دخترم (مایا هاوک، بازیگر جوان) می‌گفت وقتی با دوستانش این فیلم را دیده، همه به آن زمان که ای‌میل و شبکه‌های اجتماعی نبود، حسرت برده بودند؛ زمانی که آدم‌ها خودشان بودند در دنیای واقعی. زندگی مدام یادآوری می‌کند که بیشتر در لحظه زندگی کنیم. امروز ما بیشتر عمرمان را در دنیای دیجیتال و فضای مجازی تلف می‌کنیم. جایی که آدم‌ها خودشان نیستند و هیچ حس لطیفی رد و بدل نمی‌شود. داریم از زندگی جا می‌مانیم!!! آنچه پیش از طلوع را به فیلمی ماندگار تبدیل کرده، تجربه حس نابی است که جسی و سلین را از حال خوب زندگی سرشار می‌کند.
گروه شما هر 9 سال یکبار یک دنباله از این مجموعه را ساخته‌اند. آیا کار چهارمی هم در راه است؟
  ایتان هاوک: وقتی «پیش از نیمه شب» را تمام کردیم، حس خوبی بود که قبلا تجربه‌اش را نداشتم. اینکه از پس این هم بر آمدیم. «طلوع»، «غروب» و «نیمه شب» هر کدام کارهایی بودند که در نوع خود عجیب و متفاوت بودند. شاید خط و ربط قصه و شخصیت‌ها، به نوعی دنباله تعریفشان می‌کرد اما هر کدام ساختار، جزئیات و ظرافت‌های خودشان را داشتند و از یک فرمول پیروی نمی‌کردند. به همین‌خاطر این بدان معنا نیست که مثل اپیلوگ، کارهای دیگری وجود نخواهد داشت. ایده سری «بعد از» (After ) خیلی مرا کنجکاو کرده. قصه با موضوعاتی که در نیمه دوم زندگی با آنها سر و کار داریم.
   ریچارد لینکلیتر: شاید هم تا 80سالگی شخصیت‌ها صبر کنیم و بازسازی کمیکی از «عشق» (َAmour ) داشته باشیم. کسی چه می‌داند؟ شاید یکی از عشاق در پیری دیگری را دفن کند؟!! این احتمالات را رد نمی‌کنم.
نیویورک تایمز - 22 ژانویه 2020



+ شناسنامه 
  کارگردان: ریچارد لینکلیتر  فیلمنامه‌نویسان: کیم کریزان و ریچارد لینکلیتر  فیلمبردار: لی دانیل، موسیقی: فرد فرت  بازیگران: ایتان هاوک، ژولی دلپی، ارنی منگلد، هانو پوشل، آندره‌آ اکرت، هایمون ماریا بوتینگر و دامینیک کاستل
  رنگی محصول آمریکا(آن واکر مک بی) ۱۹۹۵
  جسی (ایتان هاوک)، یک جوان آمریکایی که در حال گشتن اروپاست، در قطار وین با دختر دانشجوی فرانسوی، سلین (ژولی دلپی) آشنا می‌شود. جسی قرار است فردای آن روز به آمریکا برگردد و دختر عازم پاریس است. جسی پیشنهاد می‌دهد که این 24ساعت را با هم بگذرانند. او یک پسر معمولی آمریکایی با فرهنگ متوسط است که نمی‌تواند احساسات سلین را درک کند درحالی‌که سلین بسیار حساس و عاطفی است و درک خوبی از جهان و آینده و موقعیت جسی دارد. جسی، سلین را به ایستگاه راه‌آهن می‌رساند اما حتی در آخرین لحظه هم چیزی نمی‌گوید. هر دو به سمت مقصد خود می‌روند درحالی‌که قرار دیدار بعدی را برای 6ماه بعد گذاشته‌اند.

 +  مثل یک آهنگ عاشقانه قدیمی
چه می‌شود که آدم‌ها از هم خوششان می‌آید؟ آیا شکل‌گیری یک رابطه عاشقانه روند مشخصی دارد؟!  ریچارد لینکلیتر نویسنده و کارگردان تگزاسی با ساخت سه‌گانه «پیش از طلوع»، «پیش از غروب» و «پیش از نیمه شب» فلسفه قابل‌قبولی را از این فرایند به تصویر کشیده و عاشقانه‌های ماندگاری را ثبت کرده است. آثار پیچیده‌ای که ساده روایت می‌شوند اما بسیار تأثیرگذارند و بدون هیچ توجیه خاصی، از تماشایشان احساس رضایت می‌کنید. این همان جادوی فیلم قصه‌گوست. فیلمی که از هرگونه کنش و واکنش بیرونی افراد به عمق کاراکترها نفوذ می‌کند. این همه در روایت آشنایی تصادفی 2 جوانی اتفاق می‌افتد که یک‌شبه عاشق می‌شوند و احساس می‌کنند به ایده‌آلی از عشق رسیده‌اند که همیشه در ذهن داشته‌اند. اما برای آنکه آن خاطره زیبا خدشه دار نشود، احساس زیبایشان عادی نشود یا رابطه به هر دلیلی به بن‌بست نخورد، در اوج نیاز و عطش عشق، همدیگر را پیش از طلوع آفتاب ترک می‌کنند. پیش از طلوع در گیشه موفق نبود و 9سال بعد وقتی لینکلیتر پیش از غروب را ساخت، غافلگیری فیلم دوم بود که باعث شد فیلم اول هم از بازنگری و هم از ارزش‌های آشکار افزون فیلم دوم بهره‌مند شود. در پیش از طلوع درست شبیه زندگی ما، همه ‌چیز در لحظه اتفاق می‌افتد. درست مثل یک فیلم مستند یا دوربین مخفی با دیالوگ‌هایی که بارها و بارها مشابهش را در اطرافمان زیاد شنیده‌ایم. صحنه‌های فیلم آنقدر واقعی هستند که به نظر می‌رسد هیچ چیز در فیلم از قبل پیش‌بینی نشده. در حقیقت جز راه رفتن و گشت‌و‌گذار و یک رشته تک‌گویی‌هایی که کمتر به دیالوگ می‌ماند، اتفاق خاصی نمی‌افتد. فیلم در عین واقعی بودن رؤیایی است و می‌توانست به یک فیلمفارسی اروپایی- آمریکایی تمام‌عیار تبدیل شود اما روایت منطقی، اجتناب فیلمساز از اغراق‌آمیز کردن درام و مانور روی فردیت‌های هنرمندانه خود، اتفاقات علت و معلولی عاقلانه، رابطه کنترل شده و بازی‌های روان، آن را از سقوط در این ورطه نجات می‌دهد و آنچه مخاطب را از حس رضایتمندی سرشار می‌کند، جریان سیالی از عشق و احساس است که فضای فیلم را پر می‌کند و هر چه پیش می‌رویم بر شدتش افزوده می‌شود.

این خبر را به اشتراک بگذارید