• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
چهار شنبه 18 تیر 1399
کد مطلب : 104391
+
-

یک روز در مخابرات

یک روز در مخابرات

سعید مروتی _ روزنامه‌نگار

تلفن منزل یکطرفه شده. تماس با شماره اعلام‌شده از سوی مخابرات، نتیجه‌ای در پی ندارد. فرستادن پیامک برای سرشماره فلان هم بی‌پاسخ می‌ماند. چاره‌ای نیست جز رفتن به مخابرات شهیدباهنر. به مقصد که می‌رسم متوجه می‌شوم مشترکان محترم باید به محل دیگری مراجعه کنند. مکان تازه خوشبختانه دور نیست ولی متأسفانه بسیار شلوغ است. ظاهراً دیشب تلفن ثابت خیلی‌ها قطع شده. یکی از کارکنان مخابرات دم در ایستاده تا کسی وارد نشود. به هر حال در این شرایط کرونایی هرچه تجمع افراد کمتر باشد بهتر است. برای گرفتن شماره هم باید به این دوست عزیز مراجعه کرد که به سهم خود تمام تلاشش را می‌کند تا شما را از آمدن به اینجا پشیمان کند: «می‌بینید که چه خبره! کلی آدم تو نوبتن و اینجا هم تا ساعت دوونیم بیشتر باز نیست.» البته اگر مصر ‌باشی شماره را می‌دهد که من هم می‌گیرم. حساب می‌کنم؛ 20نفر جلوی من هستند و اوضاع آنقدر‌ها هم بد نیست. بقیه برای تلفن همراه آمده‌اند. در خیابان که سایه دلپذیری هم دارد می‌ایستم. دور از اجتماع خشمگین که بی‌حوصله و بی‌اعصاب یا دنبال وصل‌کردن تلفنشان آمده‌اند یا اینترنتشان قطع شده یا... فرقی نمی‌کند. هیچ‌کس دوست ندارد در چنین شرایطی از مخابرات یا هر اداره مشابهی سر دربیاورد. تقریباً همه ماسک دارند. چه آنها که در خیابان به انتظار ایستاده‌اند و چه کسانی که کارشان راه افتاده و در حال خروج از ساختمان مخابرات هستند. نیم‌ساعتی که می‌گذرد نزدیک در ورودی می‌شوم. مرد خشمگینی موقع گرفتن شماره می‌گوید قبضش را پرداخت کرده ولی از دیشب تلفنش قطع شده. جواب اعتراضش فقط یک جمله است: «تقصیر بانکه». به همین سادگی. هنوز مانده که نوبتم برسد. به خیابان برمی‌گردم و باز فاصله می‌گیرم از جماعت بی‌حوصله. الکلی به دستم می‌زنم، ماسک را از صورتم پایین می‌کشم و سیگاری روشن می‌کنم و فکر می‌کنم. هنوز 15نفر جلوی من هستند. در 3باجه به‌کار مشترکان تلفن ثابت رسیدگی می‌شود. در بدبینانه‌ترین حالت، یک ساعت دیگر نوبت به من می‌رسد. سری به خبرگزاری‌ها می‌زنم. این روزها به‌ندرت با خبر‌های خوبی مواجه می‌شویم. پس بهتر است موبایل را کنار بگذارم و بعد از الکل‌کاری کیفم، کتابی را از داخلش بیرون بکشم. 50دقیقه‌ای می‌گذرد. دوباره به سمت ساختمان مخابرات می‌روم و دوباره از دم در به داخل سرک می‌کشم. فقط 4نفر جلوتر از من هستند. پس می‌شود وارد شد. ورودم مصادف است با تعطیل‌شدن 2باجه‌ای که قرار است کارمندانش به ‌کار من و امثال من رسیدگی کنند. آنها اما در کمال خونسردی عملیات الکل‌کاری‌شان را انجام می‌دهند و با برداشتن قاشق و چنگال به سمت نیم‌طبقه‌ای می‌روند که در قسمت شرقی ساختمان قرار دارد. وقت ناهار دوستان است. حالا فقط یک کارمند به امور مشترکان تلفن ثابت رسیدگی می‌کند که تنها فردی هم هست که ماسک بر چهره ندارد. نیم‌ساعتی می‌گذرد ولی شماره جدیدی اعلام نمی‌شود. به خانمی که در انتهای سالن نشسته اعتراض می‌کنم. سریع برمی‌خیزد و به سمت همانجایی می‌رود که خانم‌های کارمند نیم‌ساعت پیش رفتند. تصور می‌کنم در پاسخ به اعتراض من و برای صداکردن کارمندها به آنجا رفته. یک ربعی می‌گذرد تا متوجه شوم آن خانم هم برای ناهارخوردن به دوستانش پیوسته. مردم کلافه و عصبانی‌اند و خانم مسنی صدایش را بالا می‌برد که نتیجه‌اش راه انداختن کارش بدون توجه به شماره و نوبت است. ساعت نزدیک 2 شده و همان تک‌کارمند بدون ماسک، امور مشترکان تلفن ثابت را پیش می‌برد. سرش حسابی شلوغ است؛ درحالی‌که همکار کنار دستی‌اش که کار همراه اولی‌ها را انجام می‌دهد، تقریباً مراجعه‌کننده‌ای ندارد. در لحظه‌ای انگار کارمند بدون ماسک، به همان چیزی که از ذهن من گذشته فکر می‌کند. شماره‌ام که اعلام می‌شود مرا به همکارش ارجاع می‌دهد. ساعت 2 بعدازظهر است و من کارم انجام شده ولی هنوز جمعیت قابل توجهی در داخل و بیرون ساختمان مخابرات منتظرند، بی‌آنکه ناهارخوردن کارمندان وظیفه‌شناس تمام‌شده باشد.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید