• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
پنج شنبه 12 تیر 1399
کد مطلب : 103928
+
-

و خسته‌ام از این همه منطقی‌بودن

و خسته‌ام از این همه منطقی‌بودن

عیسی محمدی _ روزنامه‌نگار

می‌دانی، دنیای امروز زیادی عقلی شده. گاهی این زیادی عقلی‌شدن، حال آدم را بد می‌کند. نه اینکه بد باشد، اما دیگر وقتی از حد خودش بیرون می‌رود، آن‌وقت است که حالت را بد می‌کند. یکی از این جنبه‌های زیادی عقلی‌شدن دنیای امروز ما هم، آن است که با همه‌‌چیز، زیادی روشنفکرانه برخورد می‌کنیم؛ مثل همین ماجرای زیارت، مثل همین ماجرای تبرک، و چیزهایی از این قبیل. 
یعنی در اصل، عقل مدام می‌گوید حالا چرا باید این همه راه مثلا تا مشهد بروی که چه بشود؟ همین‌جا‌ باش و دلت آنجا باشد. همین‌جا‌ باش و امام‌رضایی باش. اصلا زیارت رفتن و دست به ضریح زدن و... یعنی چه؟ حالا هم که کرونا عالمگیر شده، دیگر این حرف‌ها را بیشتر و بیشتر می‌شنوی. سرت را پایین می‌اندازی و می‌گویی لابد راست می‌گویند، چرا این همه راه بکوبیم و برویم و مجاور بشویم دو سه روزی و برگردیم؟ که چه بشود؟ و این‌گونه، سال‌ها می‌گذرد و مدام آن نیمه تاریک ذهن و مغزت، تو را مجاب می‌کند که نرو، همین‌جا هم می‌شود که مشهدی باشی؛ در مشهد باشی؛ مجاور باشی.
اما از یک‌جایی به بعد، دیگر دلت می‌گیرد. دیگر دلت نمی‌گذارد که یک‌گوشه بنشینی و مدام خودت را توجیه کنی. از یک جایی دیگر، دلت می‌گوید که باید رفت، باید رنج سفر را به خود هموار کرد، باید مجاور نشست، باید از این نزدیکی فیزیکی، به نزدیکی معنوی هم راه گشود. و مگر آیا زندگی مادی و معنوی آدمی جداست؟ مگر این‌دو در هم تنیده نیستند؟ از اینجا به بعد است که با خودت می‌گویی باید بروم و خسته‌ام از این همه عقل‌گرایی و روشنفکرمآبی و بی‌خیالی.
می‌دانی، درست مثل این می‌ماند که گاهی، دلت می‌خواهد بروی و پیش مادر یا پدرت بنشینی و در همان هوایی نفس بکشی که آنها هستند. حالا شاید زبانِ هم را هم نفهمید، شاید دغدغه‌هایتان از زمین تا آسمان فرق کند، شاید اصلا آنها را جامانده در روزگاری دیگر و فرهنگی دیگر بدانی، اما باز هم همین رفتن و کنار آنها نشستن و در همان هوا نفس کشیدن، همین آرامت می‌کند؛ فارغ از عقل‌گرایی لجام‌گسیخته امروزی.
زیارت رفتن نیز چنین است. اینها قصه نیست، افسانه نیست، نیاز واقعی آدم است؛ آدمی که گاهی از این همه منطقی و عقلی برخوردکردن به ستوه می‌آید وگرنه، این همه فلسفه زیارت و اهمیت سفرهای زائرانه حتی در فرهنگ‌ها و کشورهای دیگر برای چیست؟ ‌
بله، گاهی گرفتاری‌ها آنقدر زیاد است که وقتی نمی‌ماند که به زیارتی برویم. غافل از اینکه با منطقی فراتر از منطق عقلی و ظاهری، این نرفتن است که باعث زیادشدن گرفتاری‌ها شده و کدام گرفتاری بدتر از این‌همه دلتنگی و در خود چروک‌شدن و گره‌خوردن؟ درحالی‌که آنجا، جایی هست که بروی، مجاور بنشینی، گریه کنی، نزدیک‌تر شوی و بعد، به روزمره‌ها و عادی‌های خودت برگردی.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید