• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
پنج شنبه 12 تیر 1399
کد مطلب : 103872
+
-

برای ولادت امام رضا‌ع

آسمانی که زائر توست

آسمانی که زائر توست

 یاسمن رضائیان:
همیشه دارایی‌های باارزشی در زندگی وجود دارند که تا وقتی هستند حواسمان به آن‌ها نیست، اما همین که از دست می‌روند از جای خالی‌شان درک می‌کنیم چه‌قدر باارزش بوده‌اند. این حرف را آدم‌های بسیاری می‌زنند و برای همین در زندگی بارها آن را شنیده‌ایم اما هیچ‌وقت، تا وقتی خودمان تجربه‌اش نکرده باشیم، به عمق آن پی نمی‌بریم.
معلممان همیشه درس‌های تازه‌ای برای گفتن دارد. نه همان درس‌های توی کتاب که همه می‌خوانند. درس‌هایی که می‌دهد از دل تجربه‌ها بیرون آمده‌اند. معلممان خوب بلد است زندگی را درس بدهد. هربار که به کلاس می‌آید تمرین تازه‌ای برایمان داشت. راستش ما همیشه هیجان داشتیم تا بدانیم تمرین تازه چیست. یک‌بار از دارایی‌های باارزشی گفت که هستند و آن‌ها را نمی‌بینیم. آخر کلاس، بعد از این‌که درسِ کتاب را هم گفت، تمرینی داد. ما باید تا هفته‌ی آینده هفت نعمتی را که داریم و تا به حال ندیده بودیم یادداشت می‌کردیم. عجب درس معرکه‌ای!
* * *
این‌روزها روزهای خاصی است. از آن زمان‌هایی است که نعمت‌های نادیدنی از ما دور شده‌اند. حالا بیش‌تر از هرزمان دیگری درک می‌کنم دوستی‌ها و باهم‌بودن‌ها چه‌قدر ارزشمند است. حالا حس می‌کنم چه خوش‌بختی بزرگی است؛ پیاده‌رفتن‌های دوستانه و حرف‌زدن‌ها و بی‌خیال خندیدن‌ها. چه نعمتی است بادوست‌بودن وقتی فرصت نزدیک‌بودن گرفته می‌شود. این‌روزها درک می‌کنم دل‌تنگی به ما نزدیک است.
راستش این‌روزها از هرطرف نام تو را می‌شنوم. دارند از تولدت می‌گویند و من به همه‌ی سال‌های گذشته فکر می‌کنم. چه‌قدر خوب بود بی‌دغدغه می‌شد به سمت شهر تو آمد. می‌شد رها و آرام در صحن قدم زد و یک دل سیر با تو حرف زد. راستی چه لذتی داشت در انبوه زائران گم‌شدن وقتی می‌دانستم در نگاه تو گم نمی‌شوم. اما امسال همه‌چیز فرق کرده است و فاصله‌ها خودشان را به رخ می‌کشند. امسال همه‌ی ماجرا، جز یکی، تغییر کرده است. آن یکی این است: من همانم که می‌خواهم باز فرصت بدهی دوستت داشته باشم.
* * *
خیال‌پردازی همیشه هم بد نیست. وقتی که دنیا مرا دل‌تنگ می‌کند به خیال‌ها سفر می‌کنم. آن‌جا می‌توانم همه‌چیز را آن‌طور که دوست دارم کنار هم بچینم. حالا دلم هوایی شده تا در خیالم خودم را در صحن باصفای تو ببینم. راستی چه خوب است در شب‌های دل‌نشین تابستانی مهمان تو بودن‌.
امسال روز تولد تو، لحظه‌ی تولد دوباره‌ی من است. چون نگاه تازه‌ای در من آفریده شده که یادم می‌دهد نادیدنی‌ها را ببینم. دیدن نادیدنی‌ها کمک می‌کند روحم بزرگ‌تر شود. این تولد، تولدی حقیقی است. من در آن قد می‌کشم و می‌آموزم.
همیشه از دورترین فاصله چشم‌هایم را بسته‌ام و صحن تو را خیال کرده‌ام. امسال هم می‌توانم چشم‌هایم را روی جغرافیا ببندم و بگذارم خیال، عطر صحن تو را در سرم بریزد. در آسمان دنبال ستاره‌ای می‌گردم تا آن را نشان کنم. بعد می‌گویم این ستاره شاید همین حالا در شهر تو بالای گنبد ایستاده باشد. از تصور این‌که ستاره‌ام زائر صحن توست لبخند می‌زنم. دنبال ستاره‌های بیش‌تری می‌گردم. می‌خواهم به تک‌تکشان بسپارم سلام مرا به تو برسانند. در آسمان زیبای شب تابستانی غرق می‌شوم و فکر می‌کنم هیچ‌وقت آسمان را با این شوق تماشا نکرده بودم. هیچ‌وقت فکر نکرده بودم این آسمان دنباله‌ی همانی است که بالای صحن تو گسترده شده.
در رؤیایم قاصدکی بزرگ برمی‌دارم. دعاهایم را در گوش او می‌گویم و به سمت آسمان فوت می‌کنم. هر پَرِ قاصدک ستاره‌ای می‌شود. حالا آسمان پر از نقطه‌های روشن است. دنباله‌ی آسمان را در خیالم می‌گیرم و با ستاره‌هایی که سلامم را به آن‌ها سپرده‌ام سفر می‌کنم. راستی چه باشکوه است؛ آسمان شب تولدت را می گویم؛ نقطه‌های روشن بسیار دارد. نقطه‌هایی نقره‌ای که همه زائران تو هستند. زائرانی که از شوق رسیدن به صحن تو پرواز کرده‌اند.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید