• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
چهار شنبه 11 تیر 1399
کد مطلب : 103793
+
-

نامرد زمانه‌ات را بشناس!

مکاشفه «ابی» فیلم «کندو» ؛ از پایین شهر تا بالای شهر

نامرد زمانه‌ات را بشناس!

علی عمادی


بیشترمان لات و لوت‌ها را از سینما شناختیم؛ اینکه در کلام و لباس و حتی نوع راه رفتن، با بقیه فرق داشتند و جذاب بودند. در آن سن و سال کم که در میانه هیچی‌ها، پا در کوچه داشتیم و سر در سینما، جاهل‌ها و کلاه مخملی‌ها با آن شیرین زبانی و شیرین‌کاری‌هایشان، خواستنی‌تر از قهرمانان اتوکشیده بودند؛ همانطور که خیل «جان وین» و رفقای کابوی، از آکتورهای شش تیغه و کت و شلواری حتی از جنس «آلن دلون»، بیشتر دلبری می‌کردند. در آن روزگار که سعی می‌کردیم ادای لات و لوت‌های سینما را دربیاوریم، پدر و مادرها پررنگ‌تر از همه حذر داشتن‌هایمان، توصیه می‌کردند: «با این پسره لات بی‌سروپا نگرد...» و این یعنی دو نوع لات داشتیم؛ یکی آنکه در سینما بود و تو دل برو و یکی دیگر آنکه مثل ما در کوچه بازی می‌کرد اما نباید با او می‌گشتیم.
زیست لات و لوت‌ها در محله‌هایی خاص، در زمانه‌ای که هر محله، در عین همرنگی با دیگر نقاط شهر، فرهنگی منحصر به‌فرد داشت موجب شده بود اکثر طبقه متوسط شهری مجبور نباشند با این جماعت سرو کله بزنند و آنها را فقط در سینما ببینند؛ آن هم روی پرده نقره‌ای. برای همین بازشناسی‌شان برای بیشترمان دشوار بود و فقط می‌دانستیم که باید از لات‌هایی که بیرون پرده سینما هستند، حذر کنیم.
عقل‌رس‌تر که شدیم، شهر هم آنچنان به هم ریخته شد که دیگر خبری از زیست‌های متفاوت در محلات گوناگون نباشد. خانه‌های بی‌حیاط، آشپزخانه‌های اوپن و ساختمان‌های درازی که آفتاب را از کوچه‌ها دریغ کردند، روح بیشتر محله‌ها را کشتند. «قلعه» را که خراب کردند، همه آن پاپتی‌ها و نشئه‌بازها و خلافکارهایی که داغ «لات» بر پیشانی داشتند، سر از محله‌های دیگر درآوردند؛ انگار که لات‌های آسمان‌جل‌ را از دنیای بهشتی سینما به جنگل آسفالت خیابان تبعید کرده باشند و در این هبوط، ما بیشتر لات و لوت‌ها را شناختیم.
انگار «ابی کندو» بود که با اجازه «آقاحسینی» از پایین شهر به بالا می‌رفت. اگر روی پرده سینما، هر گام ابی، حرکتی اشراق‌گونه داشت و هر استکانی که مجانی بالا می‌انداخت، مکاشفه‌ای پشتش بود هرچند دردناک که هرچه بالاتر می‌رفت، درد بیشتر می‌شد و او سرخوش‌تر، اما ابی‌های هبوط یافته در شهر در پی چنین اشراقی نبودند. محکومیت آنها به زندگی در شهری بی‌رحم و مروت، موجب شد خیلی زود رنگ به دوربرشان بدهند و رنگ بگیرند؛ چشم روی تعدی «کافه‌چی» ببندند و بی‌خیال انتقام از «طواف بستنی فروش» شوند. «دسته سفید زنجونی» که فقط خط می‌انداخت را غلاف کنند و قمه بی‌پدرومادر را بکشند که دوست و دشمن نمی‌شناسد. مرام را سر ببرند و معرفت را قی کنند. لوطی‌گری را در پستو حبس کنند و لات‌بازی را جار بزنند.
فاصله لات‌های دوست‌داشتنی سینما همچون ابی کندو با تصویری از اراذلی که اکنون در «شنای پروانه» می‌بینیم به اندازه راهی است که در این سال‌ها پشت سر گذاشته‌ایم؛ به اندازه وزن چیزهایی است که از دست‌ داده‌ایم و هیچی نگرفته‌ایم؛ همه خواستنی‌هایی که از کف‌مان رفته و «دوزار» کاسب‌مان نکرده است. اگر ابی و «قیصر» را روح‌های دادطلب به سینما بخشیدند، اوباش فیلم «کارت» را خود ما – همه ما – داد زده‌ایم و مثل همه تاخت‌هایمان، باخته‌ایم. حالا دیگر خبری از لات‌های تو دل بروی روی پرده نیست، دوروبرمان پر است از لات‌های حرام لقمه‌ای که باید از همه‌شان حذر کنیم؛ قرارمان این بود؟

این خبر را به اشتراک بگذارید