• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
چهار شنبه 11 تیر 1399
کد مطلب : 103786
+
-

سوءتفاهم تاریخی

با اکران فیلم «شنای پروانه» که تصویری به‌روز شده از لمپن‌ها به نمایش می‌گذارد، شیوه حضور لات‌ها در فیلم‌های ایرانی بحث‌برانگیز شده است

سوءتفاهم تاریخی

سعید مروتی  


   تصویر اسنادی و در مجموع متقاعدکننده‌ای که محمد کارت در نخستین فیلم بلند سینمایی‌اش از لمپن‌ها ارائه می‌دهد، موضوع عموما سوءتفاهم‌برانگیز حضور این قشر در سینمای ایران را دوباره مطرح کرده است. البته که شخصیت‌های شنای‌پروانه نسبتی با لات‌های سینمای ایران در دهه‌های 40 و50 ندارند و حتی رویکرد و قضاوت فیلمساز هم ارتباطی با نگاه اغلب همدلی‌برانگیز کارگردان‌های موج نو ندارد. از سوی دیگر شخصیت‌های شنای پروانه، ارتباطی هم با برخی فیلم‌های متاخر چون «مغزهای کوچک زنگ‌زده» ندارد که سازنده‌اش لمپن‌هایش را از آمریکای‌لاتین به ایران آورده بود. لات‌های بی‌مرام شنای پروانه که به خانواده خودشان هم رحم نمی‌کنند محصول تعمق فیلمساز در نمونه‌های عینی و کاملا مماس با جامعه امروز ایران است. داستان شباهت کاراکتر هاشم با وحید مرادی هم بیشتر محصول حرکتی تبلیغاتی برای بیشتر دیده شدن فیلم است و قطعا شنای‌پروانه ربطی به زندگی وحید مرادی ندارد. چهره‌پردازی امیر آقایی و تکه فیلمی که قبل از نمایش فیلم در جشنواره منتشر شد هم به این تصور دامن زد که کارت، سراغ زندگی وحید مرادی رفته و حاشیه‌ای بر شنای پروانه سایه انداخت که دامنه‌اش تا اکران هم کشیده شده است. نکته مهم نه یافتن نمونه‌های عینی مشهور برای شخصیت‌ها که کوشش برای رسیدن به کاراکترهایی است که با تصور امروزین ما از لمپن‌ها همخوانی داشته باشند. نگاه کارگردان به این قشر هم آنقدر انتقادی هست که نشود اتهام آشنای ترویج لمپنیسم را به او الصاق کرد. طبیعی است که نشود با این اوباش بی‌اصول، همدلی کرد. فیلم محمد کارت که با مستندها و فیلم کوتاهش نشان داده بود، نمایش زیست و منش لمپن‌ها برایش مسئله است، یک عادت قدیمی را هم زنده می‌کند؛ اینکه ناف سینمای اجتماعی ایران را با آدم‌های حاشیه‌ای پایین شهر بریده‌اند.
   اما قصه لمپنیسم و سینمای ایران؛ تلقی غلط و مرتجعانه‌ای وجود دارد که فیلم‌ها را براساس خاستگاه طبقاتی کاراکترهایش قضاوت می‌کند. با این تلقی «قیصر»و کلا سینمای کیمیایی، لمپنی و فاقد ارزش‌های زیبایی‌شناسانه است. درحالی‌که نه تعریف لمپن همخوان بسیاری از آدم‌های سینمای کیمیایی است و نه به فرض لمپن بودن این کاراکترها، چنین مسئله‌ای می‌تواند در قضاوت درباره ماهیت و کیفیت اثر سینمایی راه یابد. همچنان که فیلم ساختن درباره روشنفکران هم نمی‌تواند الزاما بار ارزشی مثبتی به همراه داشته باشد. به قول کیمیایی اگر شخصیت‌ها عینک بزنند فیلم باسواد نمی‌شود.
داستان حمله به فیلم‌ها به بهانه ترویج لمپنیسم با قیصر شروع نشد ولی با این فیلم اوج گرفت. گویی پرداختن به آدم‌های عصیانگر زیرساخت جامعه سنتی ایران نیم‌قرن پیش و بازآفرینی ملموس خرده‌فرهنگ تهرونی، الزاما لات بازی و قطعا شایسته نکوهش است. معدود مخالفان قیصر با این سلاح به نبرد با فیلم کیمیایی پرداختند و پایه‌گذار سنتی شدند که هنوز هم طرفداران و رهروانی دارد. نگاه منتقد ایرانی در سال‌های پس از انقلاب به لمپنیسم در سینما، بیشتر تحت‌تأثیر کتاب علی اکبر اکبری قرار داشته است. اما حتی کتاب «لمپنیسم» این جامعه‌شناس چپگرا هم به درستی مطالعه نشد. نشان به آن نشان که اکبری لمپن بودن را با انگل جامعه بودن مترادف می‌دانست که مولد نیستند و شغل مشخصی هم ندارند.
 در فیلم قیصر، فرمان قصاب است. قیصر در جنوب کار می‌کند و حتی برادران آق منگل مغازه ترشی‌فروشی دارند. انتساب به لمپنیسم فرهنگی هم الزاما نه مایه نکوهش است و نه قابل‌ستایش. آرمانی که همیشه افق قهرمانان کیمیایی را تشکیل می‌دهد و نگاه اسطوره‌ای و جهان تالیفی او شکل‌دهنده آیین جوانمردی و کنشگری است نه ترویج لات بازی و چاقوکشی. هر چند در طول نیم قرن، از قیصر تا «خون شد» ماندن در سطح و قضاوت براساس ظاهر (و حتی لهجه تهرانی) عادت دیرینه برخی منتقدان بوده است. کیمیایی سال‌ها متهم به همدلی با لات‌ها شده ولی اینکه ژان پیر ملویل ملقب به غمخوار گنگسترها بوده و جان فورد ستایشگر کابوی‌ها و هفت‌تیرکش‌ها بوده اشکالی نداشته. شاید به این دلیل که گنگستر فرانسوی شیک‌پوش و کروات‌زده و خوش‌منظر بوده (به‌خصوص اگر نقش‌اش را آلن دلون بازی می‌کرد!) ولی لات ایرانی دکمه‌های بالایی پیراهنش را باز می‌گذاشت و پاشنه کفش‌اش را می‌خواباند! 
همین نگاه باعث شد بیش از 2دهه ارزش‌های «کندو» زیر سایه ظاهر لمپنی فیلم، از دید منتقد ایرانی پنهان بماند.
   فیلم جاهلی به‌عنوان مهم‌ترین ژانر سینمای قبل از انقلاب با همین منطق و به‌صورت کلی و بدون وارد شدن به مصادیق، منحط و بی‌ارزش نامیده شده است. سینمایی که به‌شدت از ژانر وسترن متاثر بود و در موارد قابل‌توجهی به شکلی قانع‌کننده ممزوج با فرهنگ ایرانی شده بود؛ سینمایی که تمامش «قهوه‌خانه قنبر» نبود و هم نمونه‌هایی چون «سه‌قاپ » و « ذبیح» در میانشان دیده می‌شد و هم پارودی‌های جالب توجهی چون «جوجه فوکلی».
   پس از پیروزی انقلاب تا سال‌ها (دست‌کم تا انتهای دهه60) حضور لمپن‌ها در سینمایی که به شکل دستوری پاستوریزه شده بود محدود و در حاشیه بود. از دهه70، شاهد بازتولید تیپ‌های سینمای جاهلی شدیم که مهم‌ترینش فیلم «آدم برفی» بود. تصویر لات معاصر اما همچنان در حاشیه ماند و کمتر در مقابل قاب دوربین قرار گرفت.
   نقش و شمایل لمپن‌ها در جامعه ایران به‌تدریج و در گذر زمان و همسو با تحولات اجتماعی، سیاسی تغییر کرد. این تغییرات هم کمتر در سینمای ایران نمود یافت و بیشتر همان تصویر نوستالوژیک دهه‌های 40 و50 مورد بازتولید قرار گرفت.
در این سال‌ها عموما به نقش منفی لمپن‌ها در تاریخ ایران اشاره شده، مثل نقش‌آفرینی امثال شعبان بی‌مخ و حسین رمضان یخی در کودتای ۲۸ مرداد. تعمیم دادن چند نمونه مشهور به کلیت یک قشر شاید واجد جذابیت ژورنالیستی باشد ولی محصول تحلیل عمیق و همه‌جانبه‌ای نیست.
   در نهایت این فیلم‌ها هستند که به‌عنوان متن می‌توانند مورد واکاوی قرار گیرند نه تئوری‌هایی‌که از بیرون به جهان اثرتحمیل‌می‌شوند.
   تغییر پرسونای لات‌ها و تبدیل شدنشان به پهلوان پنبه‌های فضای مجازی هم به‌عنوان نشانه‌های انحطاط، رد و سایه‌شان را در سینمای ایران به‌جا گذاشته‌اند که نمونه‌اش همین شنای‌پروانه است.
در فیلم جوجه فوکلی رضا ارحام‌صدر در انستیتو جاهلی‌اش کلاه مخملی‌ها را به دو دسته کلی جاهل بامعرفت و جاهل بی‌معرفت تقسیم می‌کرد. لمپن‌های شنای پروانه چنان هولناک‌اند که جاهل بی‌معرفت با تعاریف این هجویه قدیمی سینمای فارسی، در برابر این اراذل، سرشار از روح جوانمردی به‌نظر می‌رسد. لمپن‌های بی‌رحمی که محصول مناسبات این روزگارند. هاشم و دار و دسته‌اش کلیت لمپن‌های دهه 90 را نمایندگی نمی‌کنند ولی بخشی از اول هیکل‌های این زمانه را تشکیل می‌دهند که حضورشان در دل جامعه واقعیتی تلخ و تراژیک است.

تغییر پرسونای لات‌ها و تبدیل شدنشان به پهلوان‌پنبه‌های فضای مجازی به‌عنوان نشانه‌های انحطاط، رد و سایه‌اش را در سینمای ایران به‌جا گذاشته‌ که نمونه‌اش همین شنای‌پروانه است

تلقی غلط و مرتجعانه‌ای وجود دارد که فیلم‌ها را براساس خاستگاه طبقاتی کاراکترهایش قضاوت می‌کند. با این تلقی «قیصر»و کلا سینمای کیمیایی، لمپنی و فاقد ارزش‌های زیبایی‌شناسانه است. درحالی‌که نه تعریف لمپن همخوان بسیاری از آدم‌های سینمای کیمیایی است و نه به فرض لمپن‌بودن این کاراکترها، چنین مسئله‌ای می‌تواند در قضاوت درباره ماهیت و کیفیت اثر سینمایی راه یابد

این خبر را به اشتراک بگذارید