• چهار شنبه 5 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 15 شوال 1445
  • 2024 Apr 24
سه شنبه 3 تیر 1399
کد مطلب : 103187
+
-

هنر چخوف


فریبا وفی ـ داستان‌نویس

واردشدن به جهان داستانی چخوف چندان سخت نیست. جهان او روی هر خواننده علاقه‌مندی گشوده است. چیزی که او از ما می‌خواهد دقت و صمیمیت است؛ همین است که نمی‌شود با چخوف، ادبیاتی تزئینی درست کرد و به آن فخر فروخت. چخوف خواننده را یکراست و گاه بدون هیچ مقدمه‌ای به دل زندگی می‌برد و او را با خودش مواجه می‌کند.
هر دوره کارگاه نویسندگی من با چخوف شروع می‌شود و با او هم ادامه پیدا می‌کند؛ چراکه نمی‌شود چخوف را نخواند و داستان نوشت. تک‌تک داستان‌های او با همه کوتاهی، ویژگی‌های نگاه او را دارد؛ مثل قطره آبی که عناصر اقیانوس را در خودش دارد. فرق نمی‌کند «بانو با سگ ملوس» را بخوانیم که هنوز هم یکی از زیباترین داستان‌های دنیاست یا داستان «اندوه» و یا داستان «دشمن‌ها» را. همه داستان‌های چخوف عنصر طنز و سادگی، توجه ویژه و خلاقانه به جزئیات‌، احترام به انسان‌ها، پرهیز از قضاوت و نتیجه‌گیری‌های اخلاقی و... را دارد. داستان‌های چخوف در چند صفحه چاپی تمام نمی‌شود؛ نگاه نکته‌سنج و عمیق او به نرمی، همراه خواننده در لایه‌های زندگی واقعی، نفوذ و ادامه پیدا می‌کند.
هنر چخوف در این است که اجازه نمی‌دهد شناخت ما، درک ما، فقط به مردی که در داستان اندوه با اسب خود درددل می‌کند یا به زنی که سگ کوچکی دارد یا به مرد دانشمندی که از ملال زندگی آشفته است، محدود بماند؛ با خواندن داستان‌های او دعوت می‌شویم به دیدن و دریافتن مردها و زن‌های زیادی که پیرامون ما و در دنیای واقعی زندگی می‌کنند و حیرت می‌کنیم؛ چرا که قبل از خواندن داستان‌های چخوف، آنها را با چنین ظرافتی ندیده بوده‌ایم.


همه ویژگی‌های چخوف داستان‌‌نویس
فرق نمی‌کند «بانو با سگ ملوس» را بخوانیم که هنوز هم یکی از زیباترین داستان‌های دنیاست یا داستان «اندوه» و یا داستان «دشمن‌ها» را. همه داستان‌های چخوف عنصر طنز و سادگی، توجه ویژه و خلاقانه به جزئیات‌، احترام به انسان‌ها، پرهیز از قضاوت و نتیجه‌گیری‌های اخلاقی و... را دارد



نیشخند و ترحم
امیر مولایی ـ روزنامه‌نگار

1ـ وقتی آن شوهر قصه «دشمنان» می‌فهمد تمام قضیه این بوده که زنش او را پی نخود‌سیاه بفرستد و او را از صحنه خارج کنند، کاری ندارد جز آنکه زل زل به چهره پزشکی نگاه کند و واماندگی‌اش را با او در میان بگذارد و با استیصال رقت‌باری از او همدردی بجوید، اما او که از فهمیدن واقعیت دم گوش خود غافل بوده به درک یک حقیقت نایل می‌شود: «غم، آدم‌ها را به هم نزدیک نمی‌کند»؛ به همین صراحت، گزنده و مسخره‌وار. یکی از هنرهای چخوف این است که ما قصه را از طریق مرد درک می‌کنیم. همین که داستان به پایان می‌رسد، نویسنده یکباره اصل داستان ناغافل پیش چشم خواننده پیدا می‌شود و نقش مخاطب در داستان‌های چخوف این است، ضربه می‌خورد چون زندگی خودش یکدفعه، احضار می‌شود و هر کس بنابر تجربه‌خود بخش نادیده قصه را می‌بیند؛ بخشی که نویسنده او را ناچار کرده پیش چشم خود بیاورد. آنچه ساکن و مرداب‌وار در ضمیر مخاطبش جاخوش کرده یکباره رنگ مضحکه و تراژدی می‌گیرد و یقه‌اش را می‌گیرد.
2ـ من تا به حال چیزی درباره سانسور داستان‌های چخوف نخوانده‌ام. اما نظرم این است که داستان‌های او جان می‌دهد برای سانسورچیان. احتمالاً در دوره سوسیالیست‌ها می‌تواند انگ بی‌تعهدی به جامعه بخورد، از فضلا انگ بی‌مبالاتی و وقاحت و از منتقدان انگ بی‌اعتنایی به سیاست. آیا همین‌ها برای قلع و قمع‌کردن یک نویسنده کفایت نمی‌کند؟ اما چخوف انگشت خود را بر دردی گذاشته که کافی است با مخاطب کمی با تامل خود فشار انگشت را بر این موضع بیشتر کند تا همه چرک و گندهایی که زیر این دمل‌ها پنهان شده بیرون بریزد. حال و روز پزشک یک داستان ملال‌انگیز با ترجمه خوب آبتین گلکار نمونه یکی از این داستان‌هاست.
3ـ یکی از رعیت‌ها مسئول گرفتن ماهی برای اربابش است. در حوضچه کوچکی که درست کرده‌اند ماهی‌ها گیر می‌افتند و آن وقت فقط یک کار ساده می‌ماند، بیرون انداختن ماهی. اما یک وقت یک ماهی بزرگی در این حوضچه می‌افتد و هر چه زور می‌زند نمی‌تواند آن را بگیرد، دو نفر از رعیت‌های دیگر هم به کمکش می‌آیند اما از بس پس‌رو و پیزوری‌اند که کاری از پیش نمی‌برند. ارباب که برای خوشگذرانی از عمارت بیرون زده است آنها را می‌بیند و سمت آنها می‌رود و خودش جسورانه و در کمال تعجب آن سه رعیت، می‌رود توی آب تا ماهی را بالا بیندازد، داستان در آن حال که ارباب این تفریح پرجنب و جوش‌اش را دارد به موفقیت می‌رساند و آن سه رعیت از همه جا بی‌خبر که خود را مسئول موفقیت بی‌چون و چرای او می‌دانند، تمام می‌شود. این قصه چخوف درست جایی تمام می‌شود که مخاطب این پرسش را آغاز می‌کند: گیرم که این ماهی را گرفتند، که بنا بر شواهد عن‌قریب است که بگیرند، بعد از صید چه نصیب آن سه می‌شود و این همه کیفوری بدوی رعیت‌ها و آن همه وجد ارباب در یک موقعیت مشترک نصیب که می‌شود؟ بعد از صید هرکس چه نصیبی می‌برد؟ اینگونه پرسش‌ها فقط گوشه‌ای است از آنگونه که چخوف دنیای خوانندگانش را غنا می‌بخشد؛ نویسنده‌ای که گذشت زمان داستان‌هایش را تازه‌تر می‌کند.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید