حسین اسرافیلی، شاعر انقلاب و دفاعمقدس از خاطرههای بهاریاش برایمان میگوید
نارنج به دست راهی دید و بازدید میشدیم
فرشاد شیرزادی:
منطقه 7
از شاعران سرآمد انقلاب و دفاعمقدس است. اصالتاً آذری زبان است اما از کودکی در تهران بزرگ شده و خاطرات متعددی از میدان امام حسین(ع) و حال و هوای این میدان در تعطیلات نوروز دارد. او که از کودکی ساکن آنجا بوده است برایمان از روزی یاد میکند که قرار بود برای بازدید نوروزی به خانه عمویش برود، اما اتفاقی پیش میآید که با کت وشلوار نو عیدش در حالی که خاکی است پا به خانه عمویش میگذارد. «حسین اسرافیلی» هر سال در نیمه رمضان به دیدار رهبر انقلاب میرود. با او درباره نوروز و بهار به گفتوگو نشستیم.
چه تفاوتی بین عیدهای این سالها و نوروزهایی که در کودکی و نوجوانی گذراندهاید وجود دارد؟
در دوران کودکی برای رسیدن بهار همیشه بیتاب بودم. یادم هست که پوست پدر و مادرم را میکندم و با دیگر بچهها اصرار میکردیم که هرچه زودتر برایمان لباس نو بخرند. آن روزها مثل حالا نبود که خانوادهها مدام برای بچهها لباس بخرند و هرچه کودک میخواهد در اختیارش قرار دهند. تازه در صورتی که وسع مالی خانواده اجازه میداد برای بچهها سالی یکبار لباس میخریدند. وقتی جامه نو میگرفتم حتی شبها هم لباس و کفش نو را بالای سرم میگذاشتم از ترس اینکه دزد آن را نبرد.
از کجای تهران خرید میکردید؟
بیشتر به میدان توپخانه میرفتیم. خریدمان را از خیابان صوراسرافیل انجام میدادیم. آنجا مرکز فروش پوشاک بود اما امروز چنین مراکزی در اقصی نقاط تهران وجود دارد. به دلیل مرکزیت و رقابتی که مغازههای کنار هم داشتند، پدر و مادر من هم به آنجا میرفتند تا مبلغ کمتری خرج کنند و خریدمان به صرفه باشد.
آن موقع کجای تهران سکونت داشتید؟
در زمان کودکیام در خیابان صفا واقع در میدان امام حسین(ع) سکونت داشتیم. بخش قابل توجهی از بستگانمان هم حشمتیه را برای سکونت انتخاب کرده بودند. بعدها وقتی ازدواج کردم به خیابان نظامآباد رفتم و سپس در گذر زمان به غرب تهران کشیده شدم.
با فرارسیدن بهار میدان امام حسین(ع) چه تغییراتی را به خود میدید؟
سن کمی داشتم. آن موقع تازه داشتند میدان امام حسین(ع) را میساختند و شکلش هم مانند امروز نبود. میدان بزرگی بود. شاید بتوان گفت که بزرگترین میدان تهران به حساب میآمد. وسط این میدان حوض بزرگی وجود داشت و مجسمه اسبی به چشم میخورد که چند فرشته دهنه آن اسب را گرفته بودند و از دهان اسبها آب بیرون میریخت. یادم هست یکسال نزدیک عید نوروز دور این میدان چادر کشیده بودند و کارگران مشغول کار بودند. ما با بچههای محل سری به میدان زدیم و سرمان را از چادر تو بردیم و رفتیم داخل محوطه اجرای پروژه.
کارگران به محض دیدن ما دنبالمان کردند و ناسزا گفتند. در خیابان شهرستانی که جنب میدان قرار دارد و خیابان اقبال که شمالی ـ جنوبی است بیشتر دورهگردها با چرخدستی رفتوآمد میکردند. مغازههای میوهفروشی وجود داشت و چرخیها هم دم دمای عید با چرخ کالای خود را میفروختند. انبوه جمعیت با فرارسیدن عید به این خیابانها هجوم میآورند و همه میوه شبعیدشان را از آنجا تهیه میکردند. مردم نارنج میخریدند. این نارنج برای ماهی شبعید و سفره هفت سین بود. اگر جایی هم میخواستیم برویم معمولاً نارنجی دستمان میگرفتیم و راه میافتادیم.
تا به حال شده بود که تنهایی هم به عید دیدنی بروید؟
بله. یکبار عید میخواستم به خانه عمویم که با خانوادهاش در محله حشمتیه سکونت داشت بروم. قرار شد که از خیابان صفا به میدان امام حسین(ع) و از این میدان به خیابان خواجه نصیر بروم و اول نظامالملک سوار اتوبوس شوم. آن زمان اتوبوس 2ریالی بود. سوار اتوبوس شدم و نزدیک حشمتیه در اتوبوس با یکی دعوایم شد. او مرا هل داد. به من برخورد که چرا او با من چنین بیاحترامی میکند. دعوا و بزن بزن راه افتاد و هر دو ما را از اتوبوس پیاده کردند. لباس نو نوروز به تن داشتم و لباسم حسابی خاکی شد.
وقتی وارد خانه عمویم شدم، او مرا دید و پرسید که چه اتفاقی افتاده است. به او پاسخ دادم که دعوایم شده است. گفت کجاست کسی که اینطور تو را کتک زده که لباست هم اینقدر خاکی شده است. به عمویم توضیح دادم که در اتوبوس شرکت واحد دعوایم شد. زن عمویم لباسهایم را تمیز و با دستمال گرد و خاک آن را پاک کرد. آن زمان 10 یا 12 سال بیشتر نداشتم. این خاطره هنوز که هنوز است با گذشت سالها مانند دیروز برایم حی و زنده است.