• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
یکشنبه 27 اسفند 1396
کد مطلب : 10256
+
-

سکانس‌های ماندگار

عشق و نفرت

قرمز فریدون جیرانی 1377

سینما
عشق و نفرت

سعید مروتی|روزنامه‌نگار:

10سال پس از شکست همه جانبه «صعود» فریدون جیرانی سراغ فیلم دومش به عنوان کارگردان رفت. در این سال‌ها جیرانی سرخورده از شکست صعود، برای دیگران فیلمنامه می‌نوشت که میانشان «در آرزوی ازدواج» و «نرگس» به آثاری قابل توجه تبدیل شدند؛ به‌خصوص فیلم نرگس  که به یکی از آثار مهم سینمای اجتماعی پس از انقلاب تبدیل شد. اما حتی این موفقیت‌ها هم نتوانست جیرانی را مجاب کند که دوباره روی صندلی کارگردانی بنشیند تا اینکه سرانجام در میانه‌های دهه70 جیرانی تصمیم گرفت با فیلم «مدیرعامل» با بازی مهدی هاشمی به عرصه کارگردانی بازگردد؛ فیلمی که تولیدش به تعویق افتاد و بعد از دوم خرداد1376 جیرانی تصمیم گرفت سراغ فیلمی دیگر برود. خواندن خبری در  صفحه حوادث روزنامه ایران باعث شد تا ایده اولیه فیلم «قرمز» در ذهن جیرانی شکل گیرد؛ فیلمی که قبل از دوم خرداد نمی‌شد آن را ساخت ولی با تغییر شرایط حالا می‌شد قصه عشق و نفرت ناصر ملک و هستی مشرقی را روایت کرد؛ قصه‌ای با پس‌زمینه اجتماعی و حال و هوایی جنایی که سینمای ایران مشابه آن را سال‌ها بود تجربه نکرده بود.   

سکانس برگزیده: فریدون جیرانی در قرمز تناقض‌های جامعه ایران را به نمایش می‌گذارد؛ تناقض‌‌ها و تضادهای میان سنت و مدرنیته که 2شخصیت اصلی فیلم آن را نمایندگی می‌کنند. ناصر ملک (محمدرضا فروتن) رستوران‌دار و پسر یک تاجر از بورژوازی سنتی می‌آید و هستی مشرقی(هدیه تهرانی) پرستار بیمارستان و دختر یک کتابفروش متعلق به طبقه متوسط مدرن شهری است. قرمز از همان شروع طوفانی‌اش اختلاف‌های عمیق میان زوج جوان را نمایان می‌کند؛ جایی که هستی پس از درگیری با همسرش ناصر در حال ترک ویلایی مجلل در شمال است. دیالوگ‌های موجز و روان جیرانی تماشاگر را به خوبی با روحیات کاراکترها آشنا می‌کند.ناصر:« هستی، منو ببخش دیگه دست روت بلند نمی‌کنم... از شمالم که برگردیم تهرون، طلایی که می‌خواستی برات می‌خرم... »
هستی:« تو نمی‌تونی منو با پول بخری. من زنی نیستم که کتک بخورم، طلا بگیرم.» هستی چنان با اضطرار به همراه دختر 5ساله‌اش ویلا را به قصد تهران ترک می‌کند که حتی نمی‌تواند کفش‌هایش را به پا کند. در نماهایی گذرا شاهد آمدن هستی و دخترش به تهران هستیم؛ جایی که هستی با اتومبیلش وارد خیابان جمهوری می‌شود یکی از سکانس‌های ماندگار سینمای پس از انقلاب است. جایی که هستی از اتومبیل پیاده  می‌شود و با پای برهنه از خیابان شلوغ جمهوری گذر می‌کند، از روی نرده‌های وسط خیابان می‌پرد و دوان‌دوان خودش را به آن سوی خیابان می‌رساند؛ به کتابفروشی عمویش. با همین سکانس جیرانی تصویری متفاوت و در آن سال‌ها دیده نشده از زن‌ معاصر ایرانی به نمایش می‌گذارد؛ زنی کنش‌مند که توسری‌خور نیست و برابر شرایط نامطلوب تسلیم نمی‌شود.

این خبر را به اشتراک بگذارید