• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
پنج شنبه 22 خرداد 1399
کد مطلب : 102390
+
-

درباره تیمسار سرلشکر فلاحی؛ نظامی خوشنامی که این روزها بازهم نامش سر زبان‌ها افتاده

عجالتا ارتش منم

عجالتا ارتش منم


  عیسی محمدی
اولین بار در سال92 بود که بحث‌ها بر سر شخصیت شهید تیمسار سرلشکر ولی‌الله فلاحی بالا گرفت. آن روزها فیلم «چ» اکران شده و علاوه بر چمران و علی‌اصغر وصالی (فرمانده دستمال سرخ‌ها)، تیمسار فلاحی هم از دیگر شخصیت‌های حاضر در این فیلم بود. آن روزها هم بحث‌هایی از این دست که شخصیت این نظامی وطن‌پرست و بلندمرتبه خوب تبیین نشده، سر زبان‌ها افتاد. اما این‌بار صحبت‌های امیردریادار سیاری، معاون هماهنگ‌کننده ارتش و فرمانده سابق نیروی دریایی، بار دیگر این بحث را داغ کرد؛ اینکه به نقش ارتش و ارتشی‌ها در دفاع از کشور، کمتر پرداخته شده است. جدا از گفت‌وگوهای صورت‌گرفته در این زمینه، این سؤال مطرح می‌شود که ولی‌الله فلاحی چه‌کسی بوده و چه کار کرده است؟ این حواشی به‌وجود آمده، بهانه‌ای شد تا در وقایع اتفاقیه این هفته، روایت‌هایی از این شخصیت را مرور کنیم.


این سکانس ماندگار
شاید بازخوانی دیالوگ‌های علی‌اصغر وصالی و ولی‌الله فلاحی، برای آغاز این مقاله چیز بدی نباشد. در فیلم «چ»، این دیالوگ‌ها چنین است:
وصالی: اجازه دارم یه سؤال از تیمسار بپرسم؟
فلاحی: بفرمایید.
وصالی: تنها اومدن فرمانده نیروی زمینی ارتش چه معنی داره؟
فلاحی: سؤال خوبیه. بهش فکر کن.
وصالی: می‌خوام بدونم خاک پاوه جزو منطقه نگهبانی ارتش هست یا نیست؟
فلاحی: من اینجا پادگان ندارم، پس به تعبیری نگهبانی هم ندارم.
وصالی: پس با این حساب تو سنندج، بانه، مهاباد و سقز که پادگان داشتین و الان افتاده دست همین مهاجما، تکلیف چیه؟
فلاحی: جوون! گفتنی زیاد دارم، ولی عجالتا می‌بینی که من اومدم.
وصالی: خوش اومدین، خیلی، صفا آوردین، ولی شما فقط یه هفت‌تیر به کمرتونه.
چمران: اصغرجان! من و تیمسار اومدیم برای ارزیابی اوضاع.
وصالی: کدوم ارزیابی؟ شما به ته‌‌دیگ رسیدین، همه‌چی تموم شده سروران!
چمران:خدا رو شکر شما هنوز شوخ طبعی‌تون سر جای خودش باقیه.
وصالی: شما هم اگه تو‌ ماه رمضون سربازاتون بدون آب و غذا می‌جنگیدند همین حال‌و پیدا می‌کردین.
فلاحی: مقصر منم آقا؟ وقتی آقایون هم‌قطارام رو اخراج می‌کردن باید فکر این روزم می‌کردن که ممکنه به کمک‌شون نیاز داشته باشن.
وصالی: اون هم‌قطارا جنایت کردن.
فلاحی: ابداً! تو قضاوت عجله کردن.
وصالی: انقلاب همینه، تاریخ رو بخونین، ببینین روس‌ها و فرانسویا چی‌کار کردن.
فلاحی: خب، این هم نتیجه‌ش! من بیگناه تا پای اعدام رفتم.
وصالی (لباس بالا زده و کمرش را با نشانه‌های شکنجه نشان می‌دهد): اینایی که می‌بینی جای نیش پشه نیست تیمسار، جای اتوی شکنجه‌گرای ساواکه، انقلاب اسمش روشه، یعنی زیر و رو شدن. این وسط اونایی رو اعدام کردن که روی مردم فرمان آتیش دادن.
فلاحی (خطاب به چمران): ارتش مارگزیده شده دکتر. دیگه حاضر نیست چوب خدمتش رو بخوره.
وصالی: آهان! شما بفرمایید می‌ترسین رژیم ساقط بشه و همین نامردا شما رو بکشن پای میز محاکمه.
فلاحی: این حرف من نیست آقا!
وصالی: ولی شما اینا رو با مردم یکی کردین تیمسار.
فلاحی: ابداً! به علی قسم تا پای جون مدافع انقلابم. عجالتا ارتش منم. سربازایی مثل من تو پادگان‌ها کم نیستن، فقط وقت و حوصله لازمه که ما همدیگه رو پیدا کنیم...






تو نباید فرمانده شوی
از نظر ضد‌اطلاعات ارتش شاهنشاهی، فردی مانند فلاحی دارای علاقه‌های مذهبی بود و به همین دلیل، نباید مناصب اجرایی می‌گرفت. یعنی صرفا باید درگیر مناصب غیراجرایی‌تر می‌شد. شرط موافقت با ارتقای او به امیری، در سال1357 نیز چنین بود که هیچ‌وقت فرمانده لشکر نشود. در سال انقلاب بود که فلاحی به شیراز رفت. نیمه دوم سال57، نیمه‌ اعتصاب‌ها و حکومت نظامی و سرانجام، پیروزی انقلاب بود. حضور او در شیراز، منجر به لغو حکومت نظامی در این شهر شد و در نتیجه نظامیان از این شهر خارج و شهربانی مسئول اجرای نظم شد. همچنین اشاره شده است که فلاحی در رژیم پهلوی، 4بار زندانی شد که دلایلش را مخالفت با نظام وقت دانسته‌اند. پس بی‌جهت نبود که بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب، ابتدا فرمانده نیروی زمینی ارتش و سپس رئیس ستاد مشترک شد. مبارزه با حزب دمکرات کردستان، جلوگیری از سقوط پادگان سنندج و طراحی و اجرای عملیات ثامن‌الائمه، از کارهایی بود که در این دو سال انجام داد. راهبردهای نظامی و دفاعی نیروهای مسلح در ابتدای جنگ نیز تحت‌تأثیر تفکرات و برنامه‌های او بود.


  ماجرای 29فروردین و روز ارتش
بهتر است ابتدا، روایت‌هایی را از سرتیپ بازنشسته ارتش، مسعود بختیاری که افسر عملیات قرارگاه نیروی زمینی ارتش بود و روزگاری در مصاحبه با رسانه‌ها مطرح کرده بود، بخوانیم. او از سوء‌ظن‌هایی می‌گوید که ابتدای انقلاب نسبت به ارتش وجود داشت، همچنین از دخالت‌هایی که به‌صورت سرخود، در امور ارتش می‌شد. او از 15روز بعد از بیست‌ودوم بهمن می‌گوید که عملا پادگان مهاباد توسط مردم خالی می‌شود؛ یعنی توپ و تانک و ادواتش را برمی‌دارند و می‌برند. در چنین وضعیت بغرنجی بود که تیمسار فلاحی، فرماندهی نیروی زمینی را عهده‌دار شد؛ در وضعیتی که کسی دوست نداشت مسئولیت نظامی داشته باشد. کسانی که مسئولیت نظامی عهده‌دار می‌شدند، هم از بیرون ارتش و توسط افکار عمومی و گروه‌های مختلف و هم از داخل ارتش و پرسنل، تحت فشار بودند. 


 وقتی فرمانده نیروی زمینی دستگیر می‌شد
جالب اینکه در آن وضعیت، به روایت سرتیپ بختیاری، دخالت‌ها در کار ارتش چنان زیاد شد که حتی سپهبد قرنی هم استعفا کرد. او از وضعیت دخالت‌های دولت موقت و نحوه برخورد با ناآرامی‌های کردستان و... گلایه داشت؛ ضمن اینکه گاهی برخوردهایی نیز با نظامیان صورت می‌گرفت. مثلا وقتی گروهی یک نظامی را در خیابان می‌دید، دستگیر می‌کرد و چشم‌بسته، به جایی می‌برد؛ در حالی ‌که مشخص نبود این گروه چه رویکردی دارد و تحت نظر کیست. به گفته او، حتی چندباری سرتیپ فلاحی را در حال مراجعه به ستاد ارتش، دستگیر کرده بودند! به این حالت که گونی بر سرش کشیده و او را به جایی می‌بردند.


آرزوهای تیمسار
و اما روایت دیگری هم بشنویم از جعفر بریری، از محافظان شهید فلاحی که لابه‌لای خاطرات خودش از این چهره نقل کرده و ماندگار شده است. او می‌گوید که آبان 1359، یعنی درست 2‌ماه بعد از حمله بعثی‌ها به ایران، شهید فلاحی در سوسنگرد بود. او در نقطه‌ای که میان خط آتش خودی و دشمن قرار داشت، در حال نظارت بر این عملیات بود. این عملیات، همانی بود که دکترچمران هم در آن مجروح شده بود. بریری به فلاحی پیشنهاد می‌کند که از کلاه آهنی استفاده کند تا از ترکش‌ها در امان باشد. پاسخ تیمسار جالب بود؛ «گر نگهدار من آن است که من می‌دانم/ شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد.» نخستین آرزویش، زمینگیرشدن بعثی‌ها در خوزستان بود. دومین آرزویش هم عقب راندن آنها از آبادان تا مارد. او به هر دو آرزویش رسید و تنها یک روز بعد از دومین آنها، شهید شد.


  یک نقد، یک روایت
یکی از ایراداتی که به تیمسار فلاحی روایت‌شده در فیلم «چ» می‌گیرند، عدم‌پرداخت کامل شخصیت این چهره بوده است. شخصیت‌پردازی مقایسه‌ای او در کنار چمران، باعث شده تا برخی تصور کنند که با یک نظامی نه‌چندان عملگرا روبه‌رو هستند، در حالی که او براساس تعلیماتی که دیده بود، معتقد بود نباید به‌دست ضد‌انقلاب اسیر شود و این اتفاق، بهترین خبر برای معاندان خواهد بود، به همین دلیل صحنه پرواز او به کرمانشاه برای برخی ایجاد شائبه کرده است. این در حالی است که در سبک زندگی شهید فلاحی، پایبندی به رفتارهای دینی اهمیت زیادی داشت. از حیث اخلاقی هم، از احترام زیادی نزد شاگردان و همکاران و حتی شاگردان خارجی‌اش برخوردار بود. به همین دلیل بود که شغل فرماندهی در رژیم پهلوی از او دریغ می‌شد. همیشه ورد زبانش جمله «حُبُّ الْوَطَنِ مِنَ‌الایمان» بود و خدمت به ملت و میهن را نوعی عبادت می‌دانست.


  بزرگ‌ترین فداکاری‌ها را نشان می‌داد
در بازخوانی روزگار فلاحی در بعد از انقلاب، ماجراهای پاوه و ضد‌انقلاب مستقر در کردستان از اهمیت زیادی برخوردار است. چمران و فلاحی، زمانی که وارد پاوه شدند، تنها پاسگاه ژاندارمری و خانه پاسداران بود که به اشغال ضدانقلاب درنیامده بود. در آنجا فلاحی و چمران مقاومتی چهل‌وهشت‌ساعته را در کنار دیگر نیروهای مستقر در پاسگاه ژاندارمری انجام می‌دهند. در این باره، این نوشته‌ها از شهید چمران به‌جا مانده است؛ «در چنین شرایط سخت و خطرناکی، من و تیمسار فلاحی که همیشه در کردستان پا‌به‌پای ما می‌آمد و بزرگ‌ترین فداکاری‌ها را از خودشان نشان می‌داد، به کمک یک هلی‌کوپتر عازم پاوه شدیم. در بالای پاوه به هر کجا که نزدیک می‌شدیم رگبار گلوله ما را استقبال می‌کرد و سرانجام هلی‌کوپتر روی فرودگاه پاوه در منتهی‌الیه غربی پاوه فرود آمد، در حالی ‌که به ضرب گلوله‌های متعددی سوراخ سوراخ شد. ما اصلا به سلامت خود اطمینان نداشتیم... .»




اشک‌های ژنرال

شهیندخت مجیدیان (فلاح)، همسر و دخترعموی شهید فلاحی نیز خاطرات زیادی را از او با رسانه‌ها درمیان گذاشته است. ازجمله این خاطره‌ها که در گفت‌وگو با شرق مطرح کرده است: «یک شب از جبهه به تهران و منزل آمدند. موقعی که به نماز رفتند و بلند شدند، دیدم که صورت‌شان خیس است. گفتم چیزی شده؟ گفت: خیر. چیزی نیست. و زمانی که اصرار من را دیدند، گفتند: در جبهه زمانی که آمبولانس از جلوی من رد شد، به وضوح دیدم که از پشت آمبولانس خون روی زمین می‌چکید و آن خون فرزندان من بود. شما جای من بودید، ناراحت نمی‌شدید؟». در خاطره‌ای دیگر، نقل شده است که در یکی از حضورهای او در جبهه‌ها، از وی می‌خواهند که سرش را بدزدد و خم شود. وقتی هم که اصرار اطرافیانش زیاد می‌شود، پاسخ می‌دهد: «چقدر سخت است که آدم در مملکتش، نتواند سرش را بالا نگه دارد».




وصیت ژنرال
برای تبیین نگاه شهدا، یکی از بهترین روش‌ها بازبینی موضع‌گیری‌ها و نیز بازخوانی وصیت‌نامه‌هایی است که به‌جا گذاشته‌اند. بازخوانی این وصیت‌ها، خیلی سرراست ما را متوجه ذهنیت چنین افرادی می‌کند؛ بدون هیچ بحث و جدلی. وصیت شهید ولی‌الله فلاحی چنین بود: «بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم، به نام خدا؛ به نام ایران، به نام اسلام، به یاد شهید، به نام انقلاب، به نام مبارز و به نام رهبر انقلاب حضرت آیت‌الله‌امام روح‌الله خمینی. وصیت من، فرمان خدا، کتاب خدا و قانون مدنی جمهوری اسلامی ایران. زندگینامه و کارنامه من، قضاوت ملت ایران به‌ویژه ارتش ایران. همسر و فرزندان و پدر و مادر و برادران و خواهرانم و برادرزادگان و خواهرزادگان و همسران آنها و عمو و عموزادگان بزرگ را به خداوند و به ملت ایران می‌سپارم. از همه می‌خواهم مرا ببخشند و من نیز همه را می‌بخشم و هیچ آرزوی دوری در این جهان هستی جز کمال انقلاب و کمال جهاد اکبر ندارم. سرتیپ فلاحی، 30تیر 1358».





از هفت‌سالگی روزه می‌گرفت
شهیندخت مجیدیان، همسر شهید فلاحی در یکی از مصاحبه‌هایش، درباره شخصیت مذهبی او  چنین گفته است: «از روزی که ایشان متولد شدند، خداوند در نهاد ایشان نیروی الهی گذاشت که به مذهب، دین، وطنش، عقاید و افکارش، به شغلش و به همه‌چیز بی‌نهایت احترام می‌گذاشتند. ایشان از هفت‌سالگی روزه و نماز را شروع کردند و تا زمانی که به خدا ملحق شدند، هیچ روزی نماز و روزه‌هایشان قضا نشد. تیمسار فلاحی در یک خانواده مذهبی به دنیا آمده بود و اعتقادات ایشان به همان نسبت همیشه باقی ماند، تا جایی که حتی در زمان مأموریت در کشورهای اروپایی و آمریکا، ماه‌های رمضان و محرم، تمام مسائل دینی‌شان را رعایت می‌کردند. ایشان حتی زمانی که در دوران شاه برای مأموریت پاسداری از صلح به ویتنام رفته بودند، همه نماز و روزه‌هایشان را خوانده و گرفته بودند». با چنین توضیحاتی، عملا به تصویری کامل از این شخصیت می‌رسیم؛ تصویری که وطن‌دوستی و مذهب را کنار هم جمع آورده بود.




1310
شهید فلاحی در چنین سالی بود که در طالقان به دنیا آمد. طالقان به‌واسطه طبیعت کوهستانی و خاص خودش، مشهور به این است که آدم‌های محکمی را بار می‌آورد. شاید بخشی از محکم بودن شهید فلاحی هم به این قضیه برگردد.

1324
درسش را در دبیرستان علامه خواند و سپس وارد دبیرستان نظام شد تا به سمت سرنوشت خودش که تبدیل‌شدن به یک نظامی بلندرتبه بود، حرکت کند.

1330
در مهرماه چنین سالی بود که ولی‌الله فلاحی، راهی دانشکده افسری شد؛ جایی که جوان‌ترهایی که آینده خودشان را در نظام و نظامی‌گیری می‌بینند، جزو نخستین گزینه‌ها به آن فکر می‌کنند. بعد از فارغ‌التحصیلی هم کارش را در لشکر 92 زرهی شروع کرد.

1337
در چنین سالی بود که راهی تهران شد تا وارد دانشگاه نظامی شود. سمت او فرماندهی گروهان دانشجویان و فرماندهی گردان بود. همچنین در این دوره، دوره پرسنل نظامی و دوره عالی آجودانی را نیز در آمریکا  گذراند.

1348
دوره دافوس یا دانشکده فرماندهی و ستاد اعزام شد تا این دوره‌ها را ببیند. همین تعلیمات و دوره‌ها بود که یکی از موفق‌ترین چهره‌های نظامی تاریخ معاصر را شکل می‌داد.

1351
فلاحی با درجه سرهنگ دومی با گروهی دیگر از افسران ایرانی، راهی ویتنام شد. آنها قرار بود که به عنوان ناظر صلح سازمان ملل در آتش‌بس، در این کشور حضور داشته باشند.

1353
به ایران بازگشت و به‌کار در دانشکده فرماندهی و ستاد، دافوس پرداخت. این کارها و فعالیت‌ها تا سال انقلاب ادامه داشت. طی این مدت، چون اعتقادات مذهبی داشت، تحت نظر ضد‌اطلاعات ارتش هم بود.

1357
دوازدهم مهرماه بود که فلاحی به درجه سرتیپی ارتقا یافت، سپس به شیراز رفت و معاون فرماندهی مرکز پیاده شیراز شد. گفته شده بود که به او شغل فرماندهی لشکر ندهند؛ به‌واسطه رویکرد مذهبی‌اش.

1357
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بود که او را فرمانده نیروی زمینی ارتش کردند؛ فرمانی که سپهبد قرنی، رئیس وقت ستاد مشترک ارتش، برایش صادر کرد. به این‌ترتیب مسئولیت یافت تا علیه ناآرامی‌های صورت‌گرفته اقدام کند.

1358
پس از ابراز لیاقت و نظم‌بخشی او به بدنه نیروی زمینی ارتش، در بیست‌وهشتم مرداد چنین سالی بود که رئیس ستاد مشترک ارتش شد. او در کردستان و علیه نیروهای ضد‌انقلاب، فعالیت‌های مستمری انجام داد.

1359
پس از آغاز حمله بعثی‌ها به ایران، او راهی جنوب و غرب شد. بیشتر وقتش هم در این مناطق می‌گذشت. هر هفته 48ساعت به ستاد مشترک می‌رفت تا هماهنگی‌ها را انجام داده و گزارش مستقیم به رهبر انقلاب بدهد، سپس راهی مناطق عملیاتی می‌شد.

1360
او در عملیات مهم ثامن‌الائمه، معروف به شکست حصر آبادان، حضور داشت. هفتم مهرماه که پس از پایان این عملیات و با شهیدان فکوری، کلاهدوز، نامجو و... راهی تهران شد، در منطقه شهرری هواپیمای آنها دچار سانحه شد و به شهادت رسید.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید