• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
پنج شنبه 22 خرداد 1399
کد مطلب : 102383
+
-

گرگ گریخته و پرتگاه پل شده است

گرگ گریخته و پرتگاه پل شده است

فریدون صدیقی _ استاد روزنامه‌نگاری

هر جا هستی حرفی بزن، خبری بده که من فکر نکرده خوشحال شوم و از شوق، دوری‌ات را پر از بغل کنم و بگویم چه بوی دلاویزی، باز که دست به دامن یاس شده‌ای نازنین! 
چیزی بگو با آن دو چشم شیرین تا سیب از دست درخت بیفتد در دهان زندگی تا کرونا پا به فرار بگذارد، وقتی که من و تو با دستکش و ماسک زل زده‌ایم به زندگی. شعری بخوان تا من جوان شوم، همایون شوم، آواز شوم!
راستی که چقدر رؤیابافی شیرین است، وقتی از خستگی سرسپرده دودست شده‌ای روی صندلی پیری که سن و سال از یادش رفته است. پس پنجره را باز کنم و رؤیاهایم را به باد بسپارم! کوچه دم غروبی که نامش چهارشنبه است حال خوشی دارد، چون خبر دارد پنجشنبه و جمعه در راه است و او سرش زیر پای عابران کمتری است! پا گرد می‌کنم و روی مبل رها می‌شوم. شبکه‌ها در تسخیر کرونا، تظاهرات علیه خشونت و آتش‌سوزی‌های زنجیره‌ای است. دل آدمی به درد می‌آید حتی در این روزگار دلسنگی! صداهایی نازک، شاداب و خندان خبر از زندگی می‌دهد. دختربچه‌های چهارقلوی کوچه مشغول دوچرخه‌سواری هستند، به‌به، امید به زندگی در من باغ گیلاس و آلبالو می‌شود. پس چهار حبه یخ می‌ریزم در لیوانی که شربت آلبالو در آن شنا می‌کند. بفرمایید میل کنید آقایان و خانم‌های محترم‌تر از بهار! 
هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من
عشق را ‌ای کاش زبان سخن بود

هزارسال پیش، یعنی همین 40-50 سال پیش که روز و شب آهسته راه می‌رفت و حال روزگار چهار فصل کامل بود، به من در هر قدوبالایی که بودم می‌گفتند تو هنوز بچه‌ای! آری، در همان سال‌ها یادم نمی‌آید کسی یا کسانی محکوم به قرنطینه و حبس خانگی، درسی، ورزشی، سینمایی و این جور چیزها شده باشند. حبس مال دزدها، حبس پادگانی جریمه سربازان تنبل و حبس خانگی برای بچه‌های سرکش از سوی پدر بود، همین! پس حال دنیا خوب و خوش و روزگار رقص کردی، چوبی و باباکرم بود. فال حافظ، بستنی قندانی و فالوده شیرازی همه‌جا حاضر بود، دعوا و مرافعه‌ای هم اگر بود نزاع بچه‌ها، گردگیری لوطی‌ها بود. خلاصه روزگار نان و کباب داغ، نیمرو با تخم‌مرغ محلی و کره عسلی بود. نان فانتزی هم اگر بود، نان ساندویچ تخم‌مرغ با گوجه و جعفری بود. شاعر تصنیف می‌گفت، آهنگساز ملودی می‌ساخت، ایرج و عهدیه، فردین و فروزان می‌شدند، چون روزگار هفت‌خط نبود، 2- 3 خط بود، چون اگر لات و جاهل بود ژیگول هم بود.
آن که می‌گوید دوستت می‌دارم
دل اندوهگین شبی است
که مهتابش را می‌جوید
ای کاش عشق را زبان سخن بود

حالا و اکنون، دریغا حال روزگار خراب است. سیل کرونا بیش از ٧میلیون نفر را با خود برده است و بیش از 400 هزارنفر غرق شده‌اند. درختان شعله‌ور، گرانی افسارگسیخته، بیکاری در اوج و نگرانی فراوان، آسایش گمشده و آرامش ناپیداست و این یعنی سردرگمی و درماندگی ما کامل است، یعنی ظاهرا کار به جایی رسیده که دوست و رفیق هم نمی‌توانند به ما نیکی کنند چون ممکن است شر برسانند! این را مسئولان کنترل کرونا می‌گویند. با همه این مشکلات ما موظفیم زندگی کنیم چون خودمان را دوست داریم، چون می‌دانیم تا هستیم با زندگی باید عاشقانه رفتار کنیم. مرد جوانی که روی نیمکت پارک نشسته و دود سیگار و بستنی یخی را با هم قورت می‌دهد، می‌گوید: ای آقا، اگر ما را دوست داشت که نمی‌رفت شوهر کنه. من می‌گویم کی؟ او می‌گوید حالا هرکی! وقتی پشت سرت گرگ و پیش رویت پرتگاه است بودن یا نبودن مسئله‌ای نیست! من می‌گویم دنیا عوض شده است و هر یک از ما به فراخور حال و روز خود باید زندگی جدید را مدیریت کنیم چون فردا روز دیگری است، پشت سر گرگ گریخته و پیش‌رو پرتگاه پل شده است! آقای جوان می‌گوید امیدوارم! رهگذری جواب می‌دهد امید، آینده را می‌سازد این را همه شکوفه‌ها می‌دانند که سیب، انار و انجیر می‌شوند. 
هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره گریان در تمنای من
عشق را ‌ای کاش زبان سخن بود


شعرها برگرفتی از شعر «ترانه‌های کوچک غربت» از احمد شاملو
 

این خبر را به اشتراک بگذارید