• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
چهار شنبه 7 خرداد 1399
کد مطلب : 101400
+
-

حرفه:مترجم

آشنایی با هنر، ادبیات، فلسفه و... را چقدر مدیون مترجمان هستیم و آنها چگونه جهانمان را تغییر دادند؟

حرفه:مترجم

سعید مروتی_روزنامه نگار

چگونه می‌توان در دو صفحه به موضوع ترجمه فارسی پرداخت و در مورد سوژه‌ای با این گستردگی حق مطلب را ادا کرد؟ پاسخ قاطع و درست به این پرسش این است که چنین ماموریتی در چنین فضای محدودی غیرممکن است. پرونده‌ای هم که پیش رو دارید چنین ادعایی ندارد. این مجموعه محدود و مختصر، تنها حکم قطره‌ای از دریا را دارد. موضوع مترجم و ترجمه فارسی آنقدر گسترده است که اگر کمی از ساحل فاصله بگیری در آن غرق می‌شوی. قرار ما در پرونده امروز درنگ، باز کردن دریچه‌ای محدود به داستان ترجمه فارسی است. بهانه‌اش می‌تواند درگذشت نجف دریابندری باشد که نامدارترین و شاخص‌ترین مترجم این سرزمین بود که تازه اهمیتش هم نه صرفا از ترجمه‌هایش که از نقش و اهمیت حضورش به‌عنوان روشنفکر و نویسنده هم می‌آید. نمونه نجف دریابندری نشان می‌دهد که چگونه یک مترجم با انتخاب‌هایش، با فارسی درست و تسلط بر زبان‌های مبدا و مقصد، و دانش و دیدگاه‌های متمایزش می‌تواند فرهنگساز باشد. اهمیت نجف دریابندری همان‌قدر می‌تواند به ترجمه مثلا «وداع با اسلحه» همینگوی بازگردد که مقدمه مفصلش بر پیشانی «پیرمرد و دریا» یا کتاب مستطاب آشپزی که دستاوردی در نثر فارسی است و مقاله‌های مهمش درباره «قیصر» کیمیایی و «تنگسیر» چوبک که همچنان خواندنی و روشنگر هستند. نجف دریابندری را با گفت‌وگوی مهمش با مجله آدینه به یاد می‌آوریم که نظرش درباره منحط بودن «بوف کور» هدایت، فقط حکم شنا در خلاف جهت آب را نداشت. بخشی از اهمیت دریابندری، از کوشش به بار نشسته او در بازآفرینی متن‌های دشوار به فارسی سلیس بازمی‌گردد. تاریخ فلسفه غرب می‌توانست، خیلی ساده به یکی از انبوه کتاب‌های فلسفی دشوار و سنگین و در مواردی مبهم و گنگ (حتی برای مترجمی که ترجمه‌اش کرده!) تبدیل شود که نشد. داستان امانت‌داری به متن اصلی، در اینجا گاهی به کتاب‌هایی انجامیده که ترجمه‌اش نمی‌تواند توضیح‌دهنده اهمیت متن باشد یا مترجم چنان در متن غرق شده که محصول کارش به جسمی بی‌جان می‌ماند؛ ترجمه‌ای نارسا و گنگ از متنی که «درست» به فارسی بازگردانده نشده است. ما همان قدر از ترجمه‌های رها و ناشیانه آسیب‌دیده‌ایم که از ترجمه‌های مدعی اصالت و وفاداری به جهان مولف. مترجم علاوه بر سواد باید فروتن هم باشد. سواد برای انتقال درست متن و فروتنی برای فراموش نکردن این نکته که مترجم حکم یک واسطه را دارد؛ واسطه‌ای میان نویسنده و خواننده. تازه به اینها قریحه را هم باید اضافه کرد؛ قریحه‌ای که اگر نباشد محال است نتیجه زحمت مترجم، به متن درخشانی منجر شود. اینکه به بهانه ترجمه دقیق، خواندن چه متن‌هایی فرساینده روحمان شده هم خودش داستانی است. ماجرای مترجمان تازه‌کار، کم‌سواد و شتابزده هم داستانی است پر‌آب‌چشم. کلاهبرداری ناشرانی که متخصص ترجمه فارسی به فارسی(!) هستند هم خودش ماجرایی است که می‌شود مفصل به آن پرداخت. از روزی که هر کسی بعد از چند ترم کلاس زبان رفتن، در خود صلاحیت ترجمه متن ادبی و فلسفی و روانشناسی دید و هر اقبال عمومی به نویسنده یا موضوعی خاص، بهانه‌ای شد برای تولید سریع و ارزان کالایی به نام ترجمه، به همین جایی رسیدیم که الان گرفتارش هستیم. هر نویسنده‌ای که نوبل برد، به سرعت کتاب‌هایش با حداقل صرف وقت و دقت در ترجمه به بازار آمد. بازنده هم همیشه خواننده بود؛ خواننده‌ای که حیرت می‌کرد از نوبل بردن نویسنده‌ای که داستان‌هایش سست و ملال‌آور بود یا متعجب می‌شد از حاصل کار شاعری جهانی که اشعارش در بهترین حالت میانمایه و در اغلب موارد فاقد معنا بود؛ آقا یا خانم مترجم در تخریب اثر برنده نوبل ادبی، سنگ‌تمام گذاشته بود؛ سودش را ناشر برده و دودش به چشم خواننده رفته بود.
همیشه مترجمان ناشی خطا نمی‌کنند، تعدادی از بدترین و نخواندنی‌ترین ترجمه‌های همچنان موجود در بازار حاصل کار استادانی است که از سواد و دانش بهره‌مند و از شتاب و بی‌دقتی در ترجمه بری هستند. اما نیافتن لحن مناسب و درست در ترجمه، می‌تواند تلاش هر استاد سرشناسی را به هرز ببرد. خیلی از ماها «برادران کارامازوف»ی در خانه داریم که خواندنش عذابی الیم است. داستایوفسکی هم این وسط گناهی ندارد چون سال‌ها پیش از این ترجمه، مشفق همدانی نشان داده بود که برادران کارامازوف چه شاهکاری است. در سال‌های اخیر هم یکی،دو ترجمه قابل‌قبول از کتاب داستایوفسکی بیرون آمد که مترجمان لحن را به درستی گرفته و منتقل کرده بودند.
کیفیت ترجمه الزاما ارتباط معناداری با جایگاه ادبی مترجم ندارد. به‌آذین نویسنده‌‌ای بود که همیشه زیر سلطه رئالیسم سوسیالیستی می‌نوشت و در بهترین حالت و در بهترین داستان‌هایش می‌توان او را داستان‌نویسی متوسط دانست. در حالی‌که زیر سؤال بردن جایگاه رفیع احمد شاملو به‌عنوان یکی از قله‌های ادبیات معاصر، به انکار آفتاب می‌ماند. در داستان ترجمه اما، به شهادت رمان «دن آرام» به‌آذین مترجم بهتری است. در واقع میراث ماندگار به‌آذین ترجمه‌هایش است نه حتی رمان «دختر رعیت» (که شاید بهترین داستان او باشد). به‌آذین را با ترجمه‌هایش از بالزاک و شولوخف و رومن رولان به یاد می‌آوریم. با «چرم ساغری»، «زن سی‌ساله»، «ژان کریستیف» و «دن آرام». شاملوی مترجم اما در بهترین آثارش به باز آفرینی مجدد متن پرداخته. شعر‌هایی که شاملو ترجمه کرده در واقع دوباره سروده شده و در بسیاری از موارد  حاصل کار در فارسی بسیار زیبا‌تر از متن اصلی از کار درآمده. ترجمه مجدد دن‌آرام توسط شاملو هم بیشتر حکم  تسویه حساب با به‌آذین را داشت. این روایت محمد قائد در مقاله درخشان « مردی که خلاصه خود بود» از ترجمه دن‌آرام توسط شاملو است: « شاهد بودم که درباره ترجمه به‌آذین از دن آرام برای معاشرانی صحبت کرد و گفت این کتاب را دوباره ترجمه می‌کند. تک‌تک دلایلش در دفاع از کلمات و عباراتی که اعتقاد داشت باید در ترجمه این کتاب به‌کار رود قابل‌تأمل بود، اما نتیجه کلی حرفش در لزوم ترجمه مجدد 4جلد رمان گمان نمی‌کنم کسی را از آن جمع قانع کرد. هر نسلی مختار است هر کتابی را دوباره به زبان عصر خویش ترجمه کند، و درست به همین دلیل بهتر به‌نظر می‌رسید که شاملو بگذارد نوجوان‌هایی که این رمان را می‌خوانند وقتی مترجم شدند ترجمه بهتری به‌دست بدهند. تمایل به رقابت با مترجم قدیمی دن آرام که از زمان کتاب هفته از او دلخوری داشت، و در واقع حکم رو کم کنی از ادیبان حزب توده، در ‌شأن او نبود. نه می‌کوشید این تمایل را مخفی کند و نه حاضر بود بپذیرد که به‌عنوان ملک‌الشعرای مملکت، بهتر است این قبیل خرده‌گیری‌ها را به منتقدان ادبی بسپرد. پیش‌تر در حسب حال مانندی گفته بود: میوه بر شاخه شدم/سنگپاره در کف کودک./ طلسم معجزتی / مگر پناه دهد از گزند خویشتنم/ چنین که / دست تطاول به‌خود گشاده منم!» (دفترچه خاطرات و فراموشی / محمد قائد/ طرح نو/ چاپ اول ۱۳۸۰)
یکی از چالش‌برانگیزترین موضوعات در این حوزه ترجمه مجدد آثار است. می‌گویند بهترین ترجمه‌ها هم بعد از گذشت زمان طولانی دوباره باید ترجمه شوند. می‌شود این قول رایج را پذیرفت اما در آشفته‌بازار ترجمه در ایران، گاهی وقت‌ها کتاب‌هایی به فارسی برگردانده می‌شوند که نه‌تنها برتری بر ترجمه یا ترجمه‌های قدیمی ندارند که فرسنگ‌ها هم از آنها عقب‌تر هستند؛ مثلا گابریل گارسیا‌مارکز نویسنده‌ای بوده که از همان ابتدای شهرتش بهترین مترجمان آثارش را به فارسی برگردانده‌اند. برخی از این ترجمه‌ها مربوط به سال‌های قبل از انقلاب می‌شوند، مثل ترجمه بهمن فرزانه از «صد سال تنهایی» که سال‌ها اجازه چاپ نداشت و نسخه افست‌اش کنار پیاده‌روها به فروش می‌رسید و هنوز هم این ترجمه پای ثابت بساط دستفروش‌های مستقر در حوالی میدان انقلاب است. کاوه میر عباسی این رمان و چند اثر دیگر مارکز را از زبان مبدا (اسپانیایی) به فارسی برگرداند که حاصل تلاش‌اش قابل‌‌تأمل است اما شهرت مارکز باعث شد هر فردی با هر میزان تسلط و سواد با داستان‌های او طبع‌آزمایی کند. 
در این سال‌ها پدیده‌ای داشته‌ایم که بیشتر آثار مارکز را به بدترین شکل ممکن ترجمه کرده و البته سراغ نویسنده‌های دیگر هم رفته. فصل مشترک طبع‌آزمایی‌های این پدیده منحصربه‌فرد، این است که تمام کتاب‌هایش قبلا ترجمه شده بوده است! یعنی استاد برای نمونه حتی یک کتاب را هم برای نخستین بار به فارسی ترجمه نکرده! بازار کتاب انباشته از این ترجمه‌های مغشوش و آشفته است. از این مثال‌ها فراوان می‌شود زد و این بحث را می‌توان همچنان ادامه داد. نیمه پر لیوان اما، کوشش به بار نشسته مترجمانی است که دانش و تسلط و ذوق ترجمه را با فروتنی همراه کردند و همپای نویسنده متن، با عرق‌ریزان روح بهترین ترجمه‌ها را به ما عرضه کردند. چهره‌هایی چون نجف دریابندری، محمد قاضی، ابوالحسن نجفی، حسن کامشاد، احمد میرعلایی، مهدی سحابی، عبدالله کوثری، سروش حبیبی، سروژ استپانیان و همه آن مترجمانی که بخش قابل‌توجهی از دانسته‌هایمان را مدیون آنهاییم.

نمونه نجف دریابندری نشان می‌دهد که چگونه یک مترجم با انتخاب‌هایش، با فارسی درست و تسلط بر زبان‌های مبدا و مقصد، و دانش و دیدگاه‌های متمایزش می‌تواند فرهنگساز باشد. اهمیت نجف دریابندری همان‌قدر می‌تواند به ترجمه مثلا «وداع با اسلحه» همینگوی بازگردد که مقدمه مفصلش بر پیشانی «پیرمرد و دریا» یا کتاب مستطاب آشپزی که دستاوردی در نثر فارسی است

این خبر را به اشتراک بگذارید