• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
یکشنبه 27 اسفند 1396
کد مطلب : 10123
+
-

شهردار منطقه 7 مهمان مادر شهید «اسعد الشیبی» شد

دل‌تکانی در خانه «مامان ثروت»

دل‌تکانی در خانه «مامان ثروت»

مژگان مهرابی 

منطقه 7

« نزدیک عید که می‌شود، هرکدام از آدم‌های این شهر فکری در سر دارند. یکی برای تعویض دکوراسیون خانه‌اش برنامه‌ریزی می‌کند و دیگری در فکر مسافرت است.»
یکی هم مثل «سمیه حاجوی» شهردار منطقه خودمان که دل نگرانی‌اش پدران و مادران سالخورده شهدای محله است و اینکه حالا که آنها پیر و از کار افتاده شده‌اند در روزهای پایانی سال چه کسی خانه‌تکانی منزلشان را انجام می‌دهد؟ همین باعث شد «محمدرضا غلامی» معاون اجتماعی و فرهنگی شهردار منطقه، خانم «ثروت صمدی» مادر شهید «اسعد الشیبی» را به وی معرفی ‌کند. مادری که تنها فرزندش را در راه دفاع از میهن داده و سال‌هاست تنها زندگی می‌کند. این موضوع با بروبچه‌های مجموعه فرهنگی جهان‌آرا در میان گذاشته می‌شود و آنها هم استقبال می‌کنند که برای خانه تکانی پیشقدم شوند. 

خانه‌ای کوچک در یکی از کوچه‌پسکوچه‌های محله نظام‌آباد خانه مادر شهید «اسعد الشیبی» است. در حیاط نیمه باز است و از لای آن می‌توان چند بانو را دید که مشغول کارند. همگی به دعوت «نسرین کاملی» مسئول مرکز فرهنگی جهان‌آرا برای خانه‌تکانی آمده‌اند و از اعضای بسیج مسجد سبحان و مرکز کارآفرینی جهان‌آرا هستند. یکی تی می‌کشد، یکی پنجره پاک می‌کند و یکی هم بالای نردبان ایستاده و پرده نصب می‌کند. مادر شهید هم نشسته و هم نگاه می‌کند و هم دعا. جمعی صمیمی و بی‌ریا که برای دل خودشان دل مادر شهیدی را شاد می‌کنند. ساعتی می‌گذرد و مهمان ویژه مادر از راه می‌رسد.

دکتر «سمیه حاجوی» شهردار منطقه با بساط سفره هفت‌سین و 2 ماهی قرمز که در تنگ می‌رقصند. مادر را در آغوش می‌گیرد، انگار مادربزرگ 80 ساله خود را در آغوش گرفته است. چند دقیقه‌ای می‌نشیند و از حال و احوال خانم «ثروت صمدی» می‌پرسد و اینکه روزهایش را چطور سپری می‌کند. مادر شهید می‌گوید: «تنها زندگی می‌کنم. از وقتی اسعد رفت، تنها زندگی می‌کنم. مونسم بود. یار دوست داشتنی‌ام بود که حالا دیگر نیست. همصحبتی جز او ندارم و حرف‌هایم را به قاب عکس اسعد می‌زنم. مثل بچگی‌هایش که محرم اسرارم بود.»  مادر شهید لهجه آذری دارد و شیرین صحبت می‌کند. خانم شهردار و دیگر مهمان‌ها هم مشتاق شنیدن داستان زندگی او هستند.

صمدی تعریف می‌کند: «اسعد را با سختی بزرگ کردم. برایش هم پدر بودم و هم مادر. کوچک بود که بنا به دلایلی ناگزیر شدم از همسرم جدا شوم. سکان‌دار زندگی شوم و با اسعد تنها زندگی کنم. خیاطی می‌کردم. خیلی صبور بود. بزرگ‌تر که شد، در کارهای خانه کمکم می‌کرد. ظرفی می‌شست و جارویی می‌کرد. حتی بعضی اوقات که برای خرید پارچه به بازار می‌رفتم، آشپزی هم می‌کرد. او قد می‌کشید و از دیدن قامت رعنایش دلم ضعف می‌رفت تا اینکه 19 ـ 20 ساله شد. گفت می‌خواهم جبهه بروم. راستش دلم راضی نبود، اما بالاخره رضایتم را گرفت. از طریق بسیج راهی جبهه غرب شد. 35 روز هم در مرز کردستان بود تا اینکه هنگام رانندگی در جاده بوکان تنه درختی را می‌بیند که جاده را بسته است. از ماشین که پیاده می‌شود تا درخت را بردارد کومله‌ها دورش را می‌گیرند و دستگیرش می‌کنند. کلی شکنجه‌اش کرده بودند. آثارش روی بدنش بود. سال 63 سوم محرم بود که خبر شهادتش را برایم آوردند.»

 خانم شهردار روی کمد پارچه توری صورتی رنگی پهن می‌کند و یکی یکی وسایل هفت‌سین را می‌گذارد. بعد هم عکس شهید را بالای کمد قرار می‌دهد. از داخل گنجه دستمال زردرنگی برمی‌دارد تا تمیزکاری کند. ساده و بی‌ریا همراه با خنده و مزاح مشغول می‌شود، انگار خانه مادر خودش را نظافت می‌کند. بعد هم به مادرشهید می‌گوید: «خوشا به حالت مادر، خانه‌تکانی شما امروز تمام می‌شود. من که هنوز هیچ‌کاری نکرده‌ام!» ساعت از 16 گذشته که کارها تمام می‌شود. در اتاق کوچک مادر جایی برای نشستن پیدا نمی‌شود. او خوشحال از حضور مهمان‌ها در پوست خود نمی‌گنجد.

شهردار پیشنهاد می‌دهد که عکس دسته‌جمعی با مادر بیندازند و مادر می‌گوید: «با تلفن همراه خودم هم عکس بگیرید، من هم داشته باشم.» حاجوی از مادر می‌پرسد چند وقت یکبار به دیدن پسرش می‌رود و او پاسخ می‌دهد: «اوایل هر روز، اما حالا هفته‌ای یکبار. با مترو می‌روم، البته باید کلی پیاده‌روی هم کنم.» شهردار از «مهدی احمدی» مسئول امور ایثارگران می‌خواهد که در آستانه تحویل سال، خودرویی را برای او در نظر بگیرند تا راحت به مزار پسر شهیدش برود. 

این خبر را به اشتراک بگذارید