• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
پنج شنبه 25 اردیبهشت 1399
کد مطلب : 100646
+
-

برای شهادت امام‌علی‌ع

غم تو پرنده‌ای بی‌قرار است، پدر

غم تو پرنده‌ای بی‌قرار است، پدر

یاسمن رضائیان:
بازگشت؛ این کلمه چه‌معنایی دارد؟ بار آن خوب است و شادی‌بخش یا غمگین است و اندوه‌بار؟ برای ما که قصه‌ی این شب‌ها را شنیده‌ایم، برای ما که بر بالین بیماری پدر نشسته بودیم و در نقطه‌ای از تاریخ قرار گرفته‌ایم که زمین و زمان برای پدر گریه می‌کرد، این کلمه بسیار اندوه‌بار است.
هرکس در هرجای دنیا که باشد از این‌که به اصل و ذات خود برگردد خوشحال می‌شود. آدم‌های بسیاری هستند که وقتی از اصل خود دور می‌شوند حاضرند به رنج بی‌نهایت بیفتند، اما بدانند در پایان به اصل خودشان برمی‌گردند.
و پدر نیز یکی از همان‌ها بود.
* * *
این، ماجرای بازگشت پدر به ذات زیبای خود است. ماجرای زمینی که با همه‌ی زیبایی‌هایش نتوانست زیبایی جایی را که پدر از آن آمده بود برایش کم‌رنگ کند. ما درخت‌های بسیار، رودهای فراوان و پرنده‌های زیادی دیده‌ایم و از تماشای دنیا لذت برده‌ایم؛ اما آیا در همه‌ی آن لحظه‌ها حواسمان به ذات آفرینش بوده است؟ آیا فکر کرده‌ایم این‌ها تنها سایه‌هایی از آن آفرینش عظیم و باشکوه‌اند؟ بی‌شک پدر به آن فکر کرده بود و همین باعث می‌شد دنیا در نظرش، اگرچه زیبا بود، کوچک بیاید.
رستگاری کلمه‌ی عظیم و پرشأنی است که برازنده‌ی پدر بود. ما بسیار این کلمه را بر زبان آورده‌ایم؛ اما چه‌قدر آن را با همه‌ی وجودمان احساس کرده‌ایم؟ چه‌قدر ایمان آورده‌ایم به دین رستگاری؟ حقیقتاً برای رستگارشدن چه کار کرده‌ایم؟
دنیا برای کسی که در پی رستگاری باشد طور دیگری روایت می‌شود. همه‌چیز دست به دست هم می‌دهند و او را به خواسته‌ی قلبی‌اش می‌رسانند. اما این شیوه‌ی دنیا برای به ثمررساندن کارهاست. چه بسیار مقصدهای زیبا که از راهی پر از تاریکی و اندوه عبور می‌کنند.
* * *
ما برای تو بسیار گریه کرده‌ایم، پدر. شاید به‌خاطر این باشد که قد رستگاریمان به‌ بلندای ایمان تو نمی‌رسد. شاید به‌خاطر این باشد که در سایه‌های زیبایی که از دنیا می‌بینیم محو شده‌ایم و سرچشمه‌ی آن را فراموش کرده‌ایم. اما نه؛ همه‌اش همین نیست. ما برای تو گریه کرده‌ایم؛ چون دنیا بدون تو جای زیبایی نیست. ما به کلمه‌ی رستگاری بسیار فکر کرده‌ایم؛ اما با همه‌ی قلبمان باور داریم رفتن چنین مظلومانه‌ی تو دل دنیا را شکسته است. ما که دل‌هایمان از دنیا کوچک‌تر و نازک‌تر است. ما چگونه نشکنیم وقتی می‌دانیم آن‌که دین رستگاری را یادمان داد برای همیشه از کنارمان رفته است. نه، کار ما نیست این حجم از تنهایی و غم را به دوش بکشیم. این غم بر دوش دنیا هم سنگین است، چه برسد به شانه‌های ضعیف ما که زیر بار گریه به لرزه افتاده‌اند.
* * *
سال‌ها گذشته است؛ اما ظلم هنوز زنده است. زنده است هنوز ظلمی که تو را از ما گرفت و این غم هر سال همین روزها بال‌های گسترده‌اش را بر جهان پهن می‌کند و زمین و زمان را در آغوش می‌کشد. غم تو، پرنده‌ای بی‌قرار است که برای آرام‌شدن، همه‌ی آسمان‌ها را پرواز می‌کند و در آخر باز هم سراغ ما می‌آید. ما و غم، باهم، برای نبودن تو گریه می‌کنیم.
این غم، روایت قصه‌ی تو است و عجیب است که قصه‌ات هیچ‌وقت به پایان نمی‌رسد. در این قصه ما تا همیشه به نبودنت فکر می‌کنیم و از خودمان می‌پرسیم کی ظلم و تاریکی از جهان دور می‌شود؟ اما نمی‌شود این قصه، قصه‌ی تو باشد و هیچ روزنه‌ی نوری در آن نباشد. رستگاری تو آن‌قدر روشن است که تاریکی‌ها را محو می‌کند. رستگاری، نقطه‌های روشن این قصه‌اند. تو رستگار شده‌ای و به سرچشمه‌ی آفرینش زیبای خودت بازگشته‌ای.
از این پنجره که نگاه می‌کنیم می‌فهمیم دنیا، جز تاریکی، نور هم دارد. جز ظلم، عدالت هم دارد و این یعنی آن رستگاری که تو به آن ایمان داشته‌ای بر جهان پیروز شده است. ما با چشم‌هایی که بسیار گریه کرده‌اند و با قلب‌هایی که بی‌صدا لرزیده‌اند ایمان آورده‌ایم رستگاری است که در پایان نجاتمان می‌دهد.
* * *
حالا به بازگشت که فکر می‌کنیم قلبمان آرام‌تر است. اگر در همه‌ی بازگشت‌هایمان پای رستگاری در میان باشد یعنی عدل بر ظلم پیشی گرفته و روشنایی بر تاریکی پیروز شده است.
پرنده‌ی غم تو را به آسمان پر می‌دهیم و به او نشانی روشنایی را می‌دهیم. در گوش او می‌گوییم که رستگاری پیروز این قصه است. همان رستگاری زیبایی که فکر می‌کنیم باید، هم‌رنگ حیات، سبز باشد.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید