گفتوگوی عیدانه با کارگردان و برنامهساز رادیو و تلویزیون
پدربزرگها عیدی نمیگیرند
علی جواهری
منطقه 2
«مسعود فروتن» کارگردان تلویزیون، خاطرات زیادی از عید نوروز در دوران قدیم دارد. خاطراتی که همیشه در ذهنش مانده و وقتی زمستان نفسهای آخر را میکشد و بوی بهار در محلهها میپیچد، آنها را خودش مرور میکند.
«روز اول عید، ما بچهها که یکی دو روز قبل سلمانی و حمام رفته بودیم، پیش از تحویل سال لباسهای نویی را که برای عیدمان خریده بودند، میپوشیدیم. مواظب بودیم که کفشهایمان گلی نشود. آن سالها در مازندران سفره هفتسین باب نبود؛ ولی رسم خاصی داشتند که یک نفر از اهل فامیل که به خوشقدمی معروف بود، بعد از تحویل سال میآمد در خانه را میزد. در که روی او باز میشد، با چند شاخه از درخت نارنج که در دست داشت همه خانه را با برگ آن متبرک میکرد و عیدی میگرفت و میرفت.»
وقتی از فروتن میپرسیم شما عیدی هم میگیرید با صدای بلند میخندد و میگوید: «من حالا دیگر پدربزرگ هستم. پدربزرگها که عیدی نمیگیرند. دوستان برای شگون شاخه گل، شکلات، شیرینی و کتاب میآورند، اما اینها عیدی نیست. عیدی از نظر من اسکناس است، اما من حالا دیگر پول و سکه دوست ندارم. چون میآید و میرود. برخلاف روزهای کودکیام که خیلی دوست داشتم اسکناس عیدی بگیرم. وقتی مهمان میآمد یا مهمانی میرفتیم منتظر بودم که چه زمانی دست در جیب میکنند تا به ما عیدی بدهند.»
او حالا در دهه ششم زندگیاش دوست دارد خبرهای خوب بشنود و روزهایش را به خوشی بگذراند: «عید روزی است که نگران چیزی نباشیم و بدون دغدغه بگذرد. بچهها و جوانان سلامت باشند و سرپا باشیم و به بچهها عیدی بدهیم.» او این سالها فقط از یک نفر آن هم مادرخانم برادرش اسکناس عیدی میگیرد: «مادرخانم برادرم روز عید به من اسکناس نو میدهد. میگوید دستش خوب است.»
خرید عید و حال وهوای نوروز
«معمولاً لباسهای عید یکبار در طول سال خریداری و باید در طول این مدت خوب نگهداری میشد و تا عید سال بعد که لباس نو میخریدند در صندوق لباسها میماند تا در مهمانیهای مهم و عروسیها تن کنیم.» فروتن این را میگوید و یاد خاطرهای از سالهای کودکیاش میافتد؛ زمانی که 7ساله بود. خاطرهای از عید و خرید از بازار تهران: «نخستین برخورد من با بازار و شلوغی و افرادی که به سرعت در حال رفتوآمد و خرید بودند و چانه میزدند، برمیگردد به زمانی که 7سال بیشتر نداشتم. باربرانی را میدیدم که وسیلهای شبیه کوهان با روکشی از قالی و گلیم بر پشت خود گذاشته بودند و با آن بارها را جابهجا میکردند.
برای من اینهمه هیاهو عجیب بود.» آن روز مسعود کوچک همراه مادر و خالهاش از دماوند به بازار آمده بود تا برای عروسی خواهر بزرگترش که در تهران برگزار میشد لباس بخرد: «عروسی خواهرم شب یلدای سال 1335 بود. صبح بود که به سرچشمه رفتیم و کفش خریدیم و بعد به بازار و باب همایون رفتیم. تا غروب در بازار بودیم. من اصرار کردم که شلوار کوتاه با کت بپوشم که برایم خریدند. لباسها را پوشیدیم و به عروسی رفتیم. بعد از عروسی همین لباسها را مادرم داخل چمدان گذاشت تا عید بپوشم.»
خرید کارت پستال عید با پول تو جیبی
مسعود فروتن در آمل به دنیا آمده و دوران کودکیاش در شهر دماوند سپری شده است. او در 13سالگی همراه خانواده به تهران آمد و از آن روز تا حالا پایتختنشین است: «آن زمان شبعید به هم کارت پستال هدیه میدادند و من خیلی دوست داشتم به اعضای خانواده کارت پستال هدیه بدهم. هیچوقت یادم نمیرود در 15ـ16سالگی مدرسهام در خیابان تختجمشید (طالقانی) بود و خانهمان در میدان گرگان. هر روز همراه دوستم، «توفان» سوار 2 اتوبوس میشدیم تا به مدرسه برسیم.
یک روز با دوستم فکر کردیم که پیاده برویم تا ببینیم چقدر طول میکشد. 40دقیقه طول کشید. درحالی که با اتوبوس یک ساعت طول میکشید. از آن روز به بعد 2تومان پول کرایه اتوبوس و یک تومان پول توجیبی را از خانواده میگرفتیم و پسانداز میکردیم و پنجشنبهها به خیابانهای لالهزار و سعدی میرفتیم تا کارت پستال بخریم، البته 2مجله سینمایی را که آن زمان چاپ میشد و صفحههای موسیقی هم داشت میخریدیم و به همدیگر قرض میدادیم. گاهی هم سینما میرفتیم. طوری بار آمده بودیم که ولخرجیمان را خودمان با پول توجیبیمان باید مدیریت میکردیم.»
فروتن توضیح میدهد که در دوران نوجوانیاش عکسهای هنرپیشهها و انواع کارت پستال را در خیابان شاهآباد (جمهوری فعلی) میفروختند؛ بین مخبرالدوله و بهارستان. همان محدودهای که حالا کارت عروسی میفروشند.
چانهزنیها برای خرید
فروتن میگوید که در کودکی همیشه مبهوت چانه زدنها در بازار بود: «خواهرم و مادرم همیشه وقتی وسیلهای میخریدند چانه میزدند. برای مثال قیمت وسیلهای 25تومان بود، اما خواهرم میگفت: 8تومان میدهید؟ من در ذهن بچگیام کندوکاو میکردم که چقدر این 2عدد با هم فاصله دارند. و آخر سر آن را 10 تومان میخریدیم و بیرون میآمدیم، اما من هیچوقت حوصله چانه زدن ندارم. چون یا پول دارم و آن وسیله را میخرم یا ندارم و از مغازه بیرون میآیم.»